وقتی ازدواج کردم شوهر هر شب یه ربع میرفت بالا خونه پدر مادرش الان که بچم بدنیا اومد باید هر شب دوتایی برن بالا حتی اگه مهمون خونمون باشه پدرشوهرم زنگ میزنه که بچه رو بیار ببینمش تو الونک برید واسه زندگی اما با خانواده شوهرتون یه جا نمونید دیوونه میشید
بایدزودتر میگفتی
نزدیک۸ساله هستم
من از اولشم نرفتم خداروشکر خونه خودم رفتم
تحمل بالایی میخواد واقعا
میفهمم چی میگی
من همچین اجازه‌ای نمیدادم...بچم همونجایی بود که خودم بودم...۶سال اونجا زندگی کردم ولی از همون اول خط قرمزمو مشخص کردم
اینم بگو جرات نداری دعوامیشه ازخودت دفاع کنی که صدات بالا نره
من که از اول نرفتم
نه تنها ک یه جا نرید که حتی نزدیکشونم نرید
مارو بدبخت کردن نکبتا
حالا من برعکسم همسرم میگ وقت کردی خونه بیا ببینمت تورو از من گرفتن مامان بابام
موافق نیستم
مونده به طرف
حالا عروس ما خیلی دوست داره زندگی کنه که همه کارارو بندازه گردن مامانم و بشینه رو مبل از صبح پای اینستاگرام
منم گفتم اش به همین خیال باش بذارم همچین اتفاقی بیفته
اره مام بودیم اینجوری
وا خب بره چه عیبی داره
اگه خودت خونه بابات می‌نشستی هر روز نمی‌رفتی ببینیشون
منم ۶ سال خو نه مادر شوهرم زندگی کردم
الان چند ماهیه از اونجا بلند شدیم
نزدیکی که اشتباهه ولی این که گفتین چیز مهمی نیستا.روزی یه ربع چیه اخه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
