منم خیلی از دست بابام کتک خوردم با کمربند آنچنان کتکم میزد که تا چند وقت بدنم سیاه میشد
خیلی مظلوم و ساکت بودم ولی خیلی خیلی کتک میخوردم چون بابام خیلی نفهم بود اصلا محبت کردن بلد نبود به خاطر همین اصلا طرفش نمیرفتم و یک کلمه هم باهاش حرف نمیزدم
به شدت دستش سنگین بود و کتمای بدی میزد
یه بار کلاس چهارم بودم داشت بهم ریاضی یاد میداد منم داشتم گوش میدادم یه دفعه آنچنان محکم سیلی زد تو صورتم که تا چند ثانیه گیج بودم. میگفت این سیلی رو زدم که حساب کار دستت بیاد با دقت بیشتری گوش کنی و یاد بگیری
فکر میکرد بچه ای که کتک خورده و درد داره و داره کریه میکنه دقتش بیشتر میشه
منم وقتی که بزرگ شدم کمی تونستم خودمو جمع و جور کنم و اعتماد به نفسمو تقویت کنم با این خال بازم اعتماد به نفسم از داداشا و خواهرام خیلی کمتره
خواهرم خیلی از من اعتماد به نفسش بیشتره و تو جمعا اصلا خجالتی نیست و راحت با همه ارتباط برقرار میکنه ولی من هنوزم که هنوزه در مواجه با غریبه ها صدام میلرزه و کم میارم
داداشامم که پسر هستن و رفتاراشون خوبه فقط من بودم که رفتارای زشت و اشتباه پدر و مادرم نابودم کرد