2733
2734
عنوان

خواهر شوهرامو از خونم بیرون کردم

| مشاهده متن کامل بحث + 884 بازدید | 47 پست
عزیزم شما اصلا حق همچین کاریو نداشتی  خواهرشوهرات در قبال شما وظیفه ندارن  و الان دارن و ...

پس طبق گفته شما در واقع به کمک داداششون اومدن. البته من قبول دارم همون که اومدن خیلی خوبه ولی من قبلا برا یکیشون دو شب رفتم بیمارستان

تعجیل در فرج صلوات ( با ذکر و عجل فرجهم).فقط یک بار زندگینامه ووصیتنامه شهید بابک نوری هریس رو بخون.عکسشم ببین. فوقالعادس 
نه کمم نیست سنشون . برا خودشونم فک کنم همینن میگفتن ما زیاد بلد نیستیم ولی بعضی چیزا بلدی نمیخاد که. ...

خب شاید اولین باره تو همچین موقعیتی قرار گرفتن مسلما دوست داشتن کمک حالتون باشن که اومدن پیشتون فقط نمیدونن چیکار کنن میتونید خودتون با روی خوش ازشون بخواید چیکار کنن چون فعلا کمکی نداری مجبوری تحمل کنی  

کی فکرشو میکرد‌ یه روزی حرفامونو به آدمایی بگیم که تاحالا ندیدیمشون...!🥲🥲🥲


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من جات بودم هرگز نمیگفتم بیان خواهرشوهر کی دلسوز بوده کاش یه کسی از طرف خودتو میاوردی تازه منتشون یه ...

والا منم خواهر شوهرم برادر زادم رو من خودم بزرگش کردم حتی یکبار هم ازم تشکر نکردن بابت خوبیایی که در حقشون کردم همه خواهر شوهرا هم بد نیستن

کی فکرشو میکرد‌ یه روزی حرفامونو به آدمایی بگیم که تاحالا ندیدیمشون...!🥲🥲🥲
نه والا وظیفشون نبوده ولی اخه اگه میان باید خوب باشن دیگه . حالا من یه بار باید یجوری معذرت خواهی کن ...

معذرت خواهی رو واسه این میگم انجام بده که کینه رو دلشون نمونه 

به هر حال اونا به این فک نمیکنن که شما تازه زایمان کردی و حساسی فک میکنن رفتارت از رو قصد بوده

و خب این باعث میشه کم کم رو همه ی رفتارای شما زوم بشن و جبهه گیری کنن 

2731
خب شاید اولین باره تو همچین موقعیتی قرار گرفتن مسلما دوست داشتن کمک حالتون باشن که اومدن پیشتون فقط ...

نه عزیزم میدونستن. اخه من برام سخت بود نشست و برخاست بعد یه چند باری نیاز بود کسی بچه رو تعویض کنه. من به یکیشون گفتم. بعد اونیکی گفت مریم تا حالا واسه کسی تعویص نکرده هاا. برا بچه منم تعویض نکرده. ینی منت میکرد

تعجیل در فرج صلوات ( با ذکر و عجل فرجهم).فقط یک بار زندگینامه ووصیتنامه شهید بابک نوری هریس رو بخون.عکسشم ببین. فوقالعادس 

منم موقعی ک زایمان کردم رفتم خونه داداشم


خونشون با خونه پدرم تو ی حیاط هست


چون برادر مجرد چند تایی داشتم معذب بودم و اونجا راحت تر بودم


غذا هم مادرم میاورد


ولی خوب بلاخره زن داداشمم هم تو زحمت میافتاد





روزی ک زایمان کرد داداشم زنگ زد ب من ک خواهر کوچیکه بودم و بچم ی سالش بود برم کمکش


میدونم زنش ازش خواسته بود..اخلاقشو میشناسم احتمالا باهاش دعوا کرده بود حتما باید فلانی بیادوچون ازش مثلا نگهداری کردم



من از اون نزدیک ده  سال کوچیک تر بودم و کم تجربه



خوب وقتی واسش دوشب موندی..حتما شرایطش داشتی


الان توقع نداشته باش اونم شرایطش مثل تو باشه


بعضی از زمان ها شرایط کسی جور نیست واسمون کمک کنه

گریزانم از این خانه،ولی :چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟……

حالا من خیلی به تمیزی خونه ام اهمیت میدم، با اینکه استراحت مطلق بودم باز قبل رفتن بیمارستان خونه رو مثل دسته گل کردم گفتم تمیز بمونه یه چند روز تا سر پا بشم، مادرم روز قبل اومد سوپ برام بزاره، اونم شور درست کرد که ریختیم رفت و خورده نشد، شوهرم گوسفند کشت واسمون اونو اوردن تقسیم کنن بدن درو همسایه تر زدن تو اشپزخونه، از اونورم داداش و زنداداش کوچیکم اومده بودن انگار مهمونی نشسته بودن مادرم هی سرویس میداد بهشون بعد حالا مگه میرفتن دو روز خونمون موندن، یه بچه شدیدا شیطونن داشتن ورداشته بود تمام وسایل اتاق بچمو با عشق خریدم و چیده بودم دست بچمم بهشون نخورده بود هی میاورد تو اون هاگیر واگیر کثافت میزد بهشون، هی با کفش تو خونه راه میرفت، فقط تنها کسی که کمک نمیشد من بودم

باورت نمیشه با همون بخیه یه دستم بچه بغل یه دستم داشتم دستمالشو میشستم تو رو شویی یه دستی، انقدر بغض داشتم و ناراحت بودم و خودمو لعنت میکردم و حرص میخوردم از دستشون میرفتم تو دستشویی و حموم زار زار گریه میکردم،  میل رفتن هم نداشتن، یعنی بگم تو دو روز چنان ریدن به خونه زندگی و اعصابم ، انقدر من قبل زایمان با اون وضعم مثل دسته گل کرده بودم ، خونمو میدیدم خون خونمو میخورد، بعد جالبه هیچ کدوم اصلا به من نمیرسیدن!

2740

اخرش دیدم نه اینا اینجا بمونن منو میکشن، گفتم دستتون درد نکنه کمک نمیخوام بفرمایید به زندگیتون برسید، هنوزم که هنوزه به مادرم میگم تو منو ول کردی وایسادی کارای چرت و پرت کردن، تازه از قبل بهش گفتم مامان اصلا نه غذا بپز نه کاره دیگه کن فقط بچه رو یکم تر و خشک کن غذا از بیرون میگیریم ظرفم یبار مصرف، از همه جالبتر داداش و زنداداشم بودن انگار اومدن عروسی جلو تلوزیون لم دادن مادرم هی چایی هی شیرینی هی میوه هی نهار هی شام، بعد پا نمیشدن یه استکان بگیرن زیر اب، یعنی ادم میمونه بعضیا دل تو سینه دارن یا نه

تازه بهشون بر خورده بود گفتم به پی پی بچم ادم انقدر بیشعور نمیشه که

باز خدا پدر داداش بزرگم و زنداداش بزرگمو بیامرزه بخدا اون فقط فکره من بود، هر روز یه ساعت دو ساعت میومد کارامو میکرد برام ماهیچه میپخت به بچه میرسید، زودم میرفت مثلا ما راحت باشیم استراحت کنیم خونه خلوت باشه، میگفت هر کاری پیش اومد فقط تک زنگ بزن من نیم ساعته اینجام

همه از خانواده شوهر مینالن من از خانواده خودم، سره همین جریانها من انقدر حرص خوردم شیرم خشک شد، به بچم شیر خشک دادم و تا همین الانم افسردگی دارم بچم دیگه یه سالشه

اون زن داداشم بهم کمک میکرد واسه تقویتم و شیرم زیاد شه طفلک خودش وسایل میخرید و میپخت، داداشمو دیدم میومد جارو میزد خونمو تمیز میکردن، بچه رو تمیز میکرد بهش میرسید من بلد نبودم که انقدر حرص خورده بودم شیر نداشتم طفاک همش زیر سینم میک میزد ول نمیکرد گرسنه اش بود منم شیر نداشتم اصلا هم نگاه نمیکردم ببینم شیر میاد ؟ هی میگفتم این چرا سیر نمیشه؟! نگو شیرم خشکه بچه گرسنه است همین زن داداشم گفت بزار ببینم شیر داری ، شاید نمیاد که ول نمیکنه سینتو هی فشار داد دید دریغ از یه قطره زود به شوهرم گفت برو فلان شیر خشکو بگیر بیار بچه گرسنشه طفلک معلوم نیست از کی گرسنه مونده بود، شیر داد بچم، خدا خیرش بده اون کمکم کرد یادم داد فقط چون بچه خودش دنیا اومده بود من با اینکه بچه بودم رفتم بیمارستان یا کمکش میکردم چشمشو گرفته بود

باز خدا پدر داداش بزرگم و زنداداش بزرگمو بیامرزه بخدا اون فقط فکره من بود، هر روز یه ساعت دو ساعت می ...

پس تو هم خیلی اذیت شدی. واقعا خدا به اونا شعور بده 

تعجیل در فرج صلوات ( با ذکر و عجل فرجهم).فقط یک بار زندگینامه ووصیتنامه شهید بابک نوری هریس رو بخون.عکسشم ببین. فوقالعادس 
منم موقعی ک زایمان کردم رفتم خونه داداشم خونشون با خونه پدرم تو ی حیاط هست چون برادر مجرد چن ...

نه من از حرفاشون خیلی ناراحتشدم واینکه سر صدا میکردن. بعدشم مم که گفتم خودمم ناراحتم از کارن

تعجیل در فرج صلوات ( با ذکر و عجل فرجهم).فقط یک بار زندگینامه ووصیتنامه شهید بابک نوری هریس رو بخون.عکسشم ببین. فوقالعادس 
پس تو هم خیلی اذیت شدی. واقعا خدا به اونا شعور بده 

اره تا مدتها هم افسردگی شدید داشتم انقدر تنهایی گریه میکردم، کلی ادم مثلا دورم بودن ولی بی کس بودم، اونجا که باید کمک میکردن فقط فکره خوشی و مسخره بازی بودن یه ذره درک نداشتن

اره تا مدتها هم افسردگی شدید داشتم انقدر تنهایی گریه میکردم، کلی ادم مثلا دورم بودن ولی بی کس بودم، ...

از من به تو توصیه اصلا دیگه به چیزای منفی فکر نکن و روحتو مکدر نکن . تو تنهاییات پا شو سریع کاراتو انجام بده و برو بیرون شاد باشی . اون قضایا گذشته و تو الان یه بچه سالم داری

تعجیل در فرج صلوات ( با ذکر و عجل فرجهم).فقط یک بار زندگینامه ووصیتنامه شهید بابک نوری هریس رو بخون.عکسشم ببین. فوقالعادس 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

پیتزا

melorinkhanoom | 52 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز