من ٢٦ سالمه مجردم تو يه شركت حسابدارم ظاهرمم خوبه
شركتي كه من كار ميكنم دفتر مركزي عه يه شهرك صنعتيه ما وابسته ايم به صنايع كوچك
معتبر و خوبه
همه ي شركتهاي شهرك زير نظر ما هستن
حالا ي بانك داريم اونجا خب همه همو ميشناسيم
معاونه از من خوشش مياد….پيره ها ولي خب دوست داره با من هي حرف بزنه(نظر بد نداره ها از رو مهربوني)
اوندفه بمن ميگه خانم فلاني تو چقدر خوووبي چرا انقدر مهربوني؟
ده بار تا الان پرسيده چقدر سابقه داري
كجاي شهر زندگي ميكنيد
خودت دوست داري شاغل باشي؟
هيييي حرف ميزنه
حالا امروز برگشته ميگه چقدر سابقه داري گفتم دو سال
ميگه رسمي هستيد تا قراردادي؟ گفتم قراردادي
ميگه حالا حالاها كسيو بيرون نميكنن كه فكركنم
چرا آزمون بانك مارو شركت نميكني؟
اين همكاراي ما تازه استخدام شدن
انقدر بهم برخورد
مثل حس ترحم
چيكار به كار من داره؟
حالا خوبه من كارم هرچي نداره دهن پر كنه اسمش
بدم مياد اينجوري ميگه
حس بدي به كارم پيدا كردم