دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
فصل ۳ انقد سانسور شده هیچ معلوم نمیشه چجور حذف میشن..بیخودش کردن انقد ازش زدن
💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم
فصل ۳ انقد سانسور شده هیچ معلوم نمیشه چجور حذف میشن..بیخودش کردن انقد ازش زدن
امضات خیلی خیلی عاشقانه بود والهی دلم خواست
عمر:زندگی اون لحظاتی نیست که نفس میکشیم دفنه! زندگی لحظاتیه که نفسمون بند میاد!/عمر:چرا نمیری؟ دفنه: چون نمیتونم! تو چرا نمیگی برو؟ عمر: چون نمیتونم! /دفنه: متوجه هستین؟زندگی پراز جداییه! بارها تصمیم میگیرین ... به جایی میرسین ... میگین خیلی خب راهه من اینه ... بعدش باز راه ها تقسیم میشه ... بارها و بارها و بارها مجبور میشین تصمیم بگیرین ... در آخر همه این تصمیمات از ما ... مامیسازه! بازم گاهی برمیگردم و با تعجب به انتخابهای خودم نگاه میکنم ... گاهی منه اون موقع منه الان رو متعجب میکنه ولی خب زندگی با انتظار از ما برای گرفتنه تصمیماته تازه ادامه داره ... هرچی باشه مجبوریم راه بریم و نباید فراموش کرد که این راه هارو یه بار میریم و تمرین و شانس دومی نداره ... هرگز نمیدونیم که پشت در چه سورپرایزها و چه معجزه هایی منتظر ماست / این داستان ادامه داره ...
وای عالیه بی صبرانه منتظرم قسمت دومشو ببینم .مخصوصا بابک نهرین هنرمند تبریزی چون ما کلیپ هاشو و برنامه ها ش رو همیشه میدیدیم و روده بر میشدیم عاشقشممممم عالیه یعنی
💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم