دیشب جاریم اینا اومدن خونمون بعد باقالی گذاشته بودیم بپزه،بعد که پخت تو بشقاب سهم هرکس رو میدادیم.جاریم میکشید تو ظرف منم میبردم.بعد شوهرم گفت نمک و سرکه بیار من گفتم باشه،بعد اومدم تو اشپزخونه سهم بقیه رم بدم تا نمک ببرم طول کشید یکم،شوهرم از تو پذیرایی باصدای بلند گفت اون زهرمارو بیار،بعد داشتیم باقالی میخوردیم اخرای بشقابم بود،مردا زود تموم کردن ،بعد دختر جاریم تو گوشیش یچیزی نشونم میداد،بعد شوهرم گفت پاشو چای بیار،گفتم صبر کن الان تموم میکنم پمیارم،شوهرمم بالحن بدی گفت تو که سرت تو گوشیه نمیخوری که.هرشب تو بغل هم میخابیم،امشب خودشو بغل کرد خابید،بیشعور