از اول نمیگم ولی یه پدر خشن یه مادر بی احساس و بددهن بزرگ شد شد شونزده سالش پسر عمش بهش تجاوز کردخانوادش به جای درکش مثل سگ کتکش زدن لقبش شد هرزه شد کثافت 18سالش بود که پدرش مثل سگ زد که باعث شد دستش بشکنه تو بیمارستان بود که دید یه پسر 26ساله یهو نشست کنارشو گفت من مردم؟ منم مثل گیجا یهو بین گریه نگاهش کردم که همسرم خندش گرفت هنوزم که هنوزه میگه جوری نگام کردی حس کردم خر شرکمو تو گربش خخ تا صبح انروز برام حرف زد که دیدم یه مرد اومد گفت اقای دایی بچه به دنیا اومد خیلیم سالمه خخ نگو همسرم برای زایمان خواهرش اومده بود منو با خودش برد خواهرش پسرشو داد بغلم حتی مامانش یبارم نپرسید کیم و با مهربونی باهام رفتار کرد خواهرشوهرم بغلم کرد با اون حالش منو به جشن پسرش دعوت کرد وقتی به هسمرم قضیه تجاوز وگفتم گفت ملیم قضیتت هیچ ولی ایندت بمیرمم نمیذارم اتفاقی برات بیوفته تا یسال رابطه جنسی نداشتیم با هم پیش مشاور و دکتر رفتیم کل این مدت مثل یه برادر یه پدر بغلم کردو نذاشت حس هوس کنم ویبارم دم نزد الانم یازده روزه اولین پسرمون دنیا اومده و من بدون همسرم هیچم❤️