همون روز بلند شدم. حاضر شدم ک بهش بگم
باباش سکته کرد رفت تهران
فقط هم زنگ زد گفت اینقدر هول و نگران بود ک سریع رفت
تا شنبه هم نمیاد
شنبه گفت میام دنبالت بریم
الان جون خودم تنها بودم اومدم پیش مامانم
پیام بهش بدم
یا نه
خیلی ضدحال خورد بهم خیلی
نشستم گریه میکنم
چه صبری من بودم همون لحظه میگفتم
حالا دیر نمیشه میگی بالاخره
بنظرم نگو
بهش بگو تو روز های بدش میشه امید و خوشحال میشه
موقعیت حالا پیش نیومده ولی میاد نگران نباش
نه فعلا مگو حضوری بگو
من بودم نمی گفتم تا تو یه موقعیت مناسب تر بگم
نگو بزار بیاد بد
نه فعلا چیزی نگو صبر کن موقعیت بهتر بگو خوشحال میشه
بذار اوضاع آروم بشه، تو ی مناسبت خوب بگو
خب حالا بش بگو حداقل حالا که خبر بد شنیده باباش سکتهکرده گناه داذه یه خبر خوبم بشنوه حالش عوض بشه
بارداری سخته؟
من یه بلاگر میشناسم الان ۷ماهشه.تا چهارماهگی به شوهرش نگفته بود.میگفت همسرم دغدغه فکری داشت نخواستم منم باری ردی دوشش باشم🤔😶
