2737
2739
عنوان

تلنگر..

78 بازدید | 0 پست

کودکی‌ام را که مرور می‌کنم، قشنگ ترین قسمت‌های آن، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود.

پنج‌شنبه‌هایی که با اشتیاقی عمیق، سمتِ خانه می‌دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود.

و چه بی‌هزینه شاد بودیم و چه پر شور و جانانه می‌خندیدیم!

برای بچه‌هایِ امروز نگرانم...

نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته‌هایشان ندارند،

از کبرایِ قصه که تصمیمش را گرفت و تویِ همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ بی‌شیله‌ی کودکیِ ما، خودش را جا گذاشت،

از کوکب خانمی که دیگر نیست،

و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود، گرگ‌ها آمدند و همراهِ ترس‌هایِ کودکیِ ما، او را دریدند.

امروز بچه‌ها ساده نیستند! همه‌چیز را می‌فهمند، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی‌ترسند.

و من از این ساده نبودن و من از این نترسیدنِشان ، می‌ترسم...

ما کودکانگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم،

ما خودمان را و دلخوشی‌هایِ ساده‌ی خودمان را ادامه ندادیم!

و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی‌خندند،

که اشتیاقی برایِ هیچ‌چیز ندارند،

که حواسشان به نوساناتِ ارز هست و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می‌دانند،

کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می‌کردیم، بزرگ شده‌اند...

و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم..

می‌آید،هر آنچه باید..🤍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687