داییم گف ی بار برام پیام عاشقانه فرستاده علامت سوال گذاشتم گفته اشتباه شده ی بار دیگ این اتفاق افتاده من بلاکش کردم
برا همون خیالم از داییم راحت شد . بعد ک رفتم بهش گفتم گف حالا میبینی من عاشقشمو ازدواج میکنیم
گفتم ک اون یکی دیگه رو دوس داره ب کس دیگم فک نمیکنه .خیلی ناراحت شد
منم فک کردم ماجرا تموم شد
ولی بعد فهمیدم ب اون دختره (همونی ک داییم دوسش داشته) زنگ زده و گفته ک من عاشقشم اونم میدونه بهم قول ازدواج داده.
بعدم ب داییم زنگ زده و گفته ک دوسش دارم
دایمم داغ کرده بود جوابشو داده بود .
من از ماجرا خبر نداشتم فقط دیدم این سر سنگین شده بهش گفتم چرا؟ نمیکف بعد ک پیله شدم گف
من بهش گفتم ما هنو بچه ایم چه کاریه فکرمونو درگیر کنیمو اونا ب هم میان زندگیشونو بهم نزنیم کلی با هم حرف زدیم گریه میکرد ولی قسم خورد ک دیگ کاری بهش نداشته باشه.