من بهترین هارو براش فراهم میکردم
از ارایش و از قرص چاقی و عشوه و پختن غذا بگیر تا قربون صدقه رفتن وهزارتا چیز
دلم نمیومد غذا بخورم تا اون از کار برگرده با اینکه اونجا نهار میخورد
خیلی دوسش داشتم و عاشقانه میپرستیدمش فکر نمیکردم روزی بیاد بهم خیانت کنه ولی منو شکست غرورمو خودمو شخصیتمو زیر پا گذاشت....
ولی ازش انتقام گرفتم زیبا شدم به خودم رسیدم از هرجور که فکرشو بکنی بهش محل ندادم برای خودم خرج کردم مثل سگ پشیمون شد...