امروز تا عصر همه چیز خوب بود عصر شوهرم اومد رفت خونه مامانش بعد گوشی من رو سایلنت بود ایتم دو بار زنگ زده بو من نشنیده بودم بعد اومد خونه داد و بیداد و فریاد شروع کرد زد یه مجسمه ای بزرگم و شکست بعد دیگ من گریه کردم تموم شد بعد شام گفت بچرو بیار میخوام ببرم خونه مامانم منم گفتم نه نبر بازم رو این دعوامون شد خلاصه یدونه زد رو سر من بعد من میخواستم برم تو اتاق گفت میام میزنمت گفت بیخود میکنی گفت بیخود جد و ابادت میکنه بعد دوباره اومد دستم و گرفت فشار داد نمیدونم انگشت کوچیکم کجا موند ک اان داره زوق زوق میکنه نمیدونم چیکار کنم دوس ندارم برم قهر خونه بابام ولی میخوام یه فردارو برم که هوشش سرجاش بیاد