تا کنار در براى بدرقه اش رفتم
بر خلاف تصورم اتومبیلش 1بنز قدیمی مشکی ساده بود
آراز با تمام مال و مکنتش راحت زندگی می کرد از تجملات دور بود مخصوصا
اینجا که اسم خان روى دوشش سنگینی نمی کرد
وقتی سوار شد چند بار برایم د ست تکان داد شروین هم همراه چشمک برایم
ب*و*سه فرستاد
هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که دل تنگش شدم
به اتاقش پناه بردم
از عطر مخصوصش چند شیشه داشت
با تمام وجود عطرش را استشمام کردم
لباس هایش واقعا شیک و خاص و گاهی عجیب بودند
کمد مرتب و زیبایی داشت
همه چیز با سلیقه چیده شده بود
یکی از درب هاى کمد قفل بود
کنجکاو شدم اما از تجسس بیزار بودم
هرچه در کتاب هایش بیشتر چرخ میزدم از انتخاب کتاب هایش بیشتر شگفت
زده میشدم
از صادق هدایت
مهدى سهیلی