2737
2734

با دیدنم چنان سمتم حمله کرد که هرچه دق و دلی داشتم سر حیوان بیچاره

خالی کردم

_ نفهم حالی به حالی تو که تا دیروز با من خوب بودى الان وحشی شدى

پاچه میگیرى

اصلا حقته بستنت

بی لیاقت زشت

چنان پارس می کرد که مطئن بودم آزاد باشد تکه تکه ام می کند و این براى خودم

عجیب بود...

دو روز از رفتن آراز گذشتتته بود و من واقعا تازه با معناى بی تابی از دل تنگی

نشات گرفته آشنا میشدم

این قدر گرفته و بی حال بودم که صداى اعتراض دلسا و صنم در آمده بود

روى تختم بی حال دراز کشیده بودم و دلسا مشغول فضولی در وسایل آراز بود

که تلفنم زنگ خورد

گوشی که هم زمان میلرزید و زنگ میخورد

قلب من هم لرزید

شماره ناشناس را با تردید جواب دادم و امان از صداى خش دارش

که چون تیر تیزى درست شاهرگ اصلی قلبت را نشانه میگرفت:

_ الو آرام؟!

خواستم بگویم جان آرام؟!

خواستم بگویم چه لذتی دارد از تو آرام شنیدن

ولی زبانم نچرخید این اولین تماس تلفنی ما بود

_ بله ؟ سلام

_ سلام خانوم خانوم ها ما رو نمیبینی خوشی ؟

_ حالت خوبه؟

_ تا وقتی خونه امن و امانه منم خوبم

_ امن و امانه خوب باش

دلسا برگشت و با صداى بلند خندید که آراز هم شنید


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اون زلزله 8 ریشترى اونجاست؟

_ آره داره اتاق رو وارسی میکنه

دلسا جیغ کشید

_ سلام خان! دارم اتاق شما زن و شوهر شلخته رو مرتب میکنم

آراز خندید و گفت:

_ داره اتاق رو در واقع منهدم میکنه؟

_ تقریبا

خندید و خندیدم

هنوز جمله اى از دهانم خارج نشده بود که دل سا گو شی را از د ستم قاپید و

خیلی صمیمی مشغول خوش و بش شد

راستش با وجود سنگین برخورد کردن آراز

ته دلم از رفتارهاى دلسا ناراضی بود اما چون میهمانم بود دلم نمی آمد

ناراحتش کنم

اما وقتی گوشی را قطع کرد دلم میخواست خفه اش کنم

_ دلسا چرا قطع کردى؟

2728

شانه بالا انداخت و گفت:

_ خوب گفت خداحافظ بعدم نگفت گوشی رو بده آرام منم قطع کردم

باز حسرت خداحافظی به دلم ماند

هرچه به گوشی چشم دوختم تماس نگرفت

تشنه تر شده بودم

همان چند ثانیه براى دیوانه کردنم کافی بود!

یك شب دیگر بی او گذشت

واقعا هر لحظه احساس می کردم خانه تنگ تر میشود و من بی تاب تر

دلسا و صنم مشغول تنیس در حیاط بودند

و من هم بی حوصله تماشایشان می کردم

پیتر هم مدام پارس می کرد و زوزه می کشید حس می کردم رفتارهایش اصلا

طبیعی نیست

از نگهبان پرسیدم

_ این حیوون چشه؟ انگار حالش خوب نیست شاید مریضه

_ نه خانم هر وقت خان سفر تشریف میبرند بی قرار میشه این طور رفتار میکنه

شانه اى بالا انداختم و یك لحظه نگاهم با نگاه پر نفرت ژینا که از پشت

پنجره اتاقش به من دوخته شده بود تلاقی کرد

از انرژى منفی نگاهش هراس داشتم رویم را برگرداندم

صنم و دلسا هم در حال شوخی و خنده کنارم آمدند

صنم پشتم زد و گفت:

_ نمیاى ١دست بازى کنیم؟

_ نه

حال و حوصله ندارم

دلسا چشم ی زد و گفت :

ِ

_ دلش بی تابه خان

اوف خان نگو بگو خداى جذابیت

من هالي فرم سیگار دست گرفتنشم

استایلش شبیه مارلون براندو توى پدر خوانده است

اخمی کردم و گفتم:

_ دلسا همش تو حاشیه اى

صنم پرسید:

_ حالا کی میاد این پدر خوانده مافیایی

خواستم بگویم خبر ندارم که دلسا ی هو گفت:

_ فردا عصر اینجان

من و صنم حیرت زده به او چشم دوختیم

انگار متوجه سوتی که داده بود شد

سریع حرف را عوض کرد

_ صنم تو میتونی با هواپیما برگردى تهران؟

شانه اش را گرفتم و با جدیت گفتم:

_ دلسا تو دارى چه غلطی می کنی؟ یاشار؟!

باز مثل همیشه بی قید خندید و گفت:

_ میخواستم حوصلم سر نره

با حرص حولش دادم

_ بیشعور اون زن داره بعدم ١ وحشی تمام عیاره

_ این وحشی داداش شوهر مافیایی کلت طلاییه توعه یادت رفته؟

آدم شو دلسا این با اون جوجه فکلی ها قبلی فرق داره

_ اتفاقا همینش جذبم کرده، عاشق سیبلش با اون نگاه وحشیشم

_ تو فردا با صنم میرى تهرن ، فردا میرى!

تلفنش زنگ خورد و بدون توجه به من تلفنش را جواب داد

من و صنم مستاصل به هم چشم دوخته بودیم، مطمئن بودم تانیا قطعا دلسا را

خواهد کشت!

فرداى آن روز ساعت ها در مقابل آینه وقت صرف کردم

سارافون طوسی و شومیز سفیدم خیلی با وقار نشانم میداد

صنم جلوى موهایم را برایم یك بافت تل زد و بقیه موهایم را از یك طرف تا

پایین بافتم

نمیدانم چرا بی اختیار دستم به سمت همان شال طوسی رفت که در مغازه بین

لباس ها پنهان کرده بودم ؟!

2738

کفش هاى نوک تیز پا شنه پنج سانتی ام را در عین سادگی اش خیلی دوست

داشتم

عطرم را که زدم حس کردم همه چیز کامل و بی نقص است که با دیدن دلسا

باز به هم ریختم شلوار لي جین ١وجبی

و لباس بافت ریز یقه باز شل که بی نهایت جلف بود

آرایش جیغش با رنگ چکمه هایش هم خوانی داشت

در مقابلش شبیه معلم هاى مدرسه شده بودم!

میدانستم تذکر بی فایده ا ست مدام از خودش و لب و ب*و* سه اش عکس

میگرفت و مطمئن بودم براى یاشار میفرستد

تحمل حرکات دلسا را نداشتم به حیاط رفتم و لبه ایوان نشستم

صداى قدم هاى کسی را حس کردم برگشتم و با دیدن ژینا جا خوردم

زخم لبش هنوز تازه بود

و ظاهرش پریشان بود

نمیدانم چرا از آراز دلخور شدم

ژینا با همه بدى اش

زن بود !

ضعیف تر از دست هاى قدرتمند مردانه اش

حق صورت زیبایش این زخم نبود

نیشخندى زد و گفت:

_ خوشگل شدى

نزدیکش شدم و گفتم:

_ ژینا بیا اگه نمیتونیم دوست باشیم حداقل دشمن هم نباشیم

باور کن من مقابلت نیستم

_ تو دارى کم کم اونو تصاحب می کنی

_ قصدم این نیست

_ تو عاشقش نیستی

چند قدم عقب رفتم و گفتم:

_ تو عاشقشی؟

خندید و سرش را به نشانه منفی تکان داد

_ نه ولی نمیخوام سرخورده شم

نمیخوام زن سوم ١ پیرمرد شم

میخوام خانوم این عمارت باشم

میخوام زن خان باشم

این جاه طلبیه

_ تو هم دنبال همینی

_ من زنش شدم که جونمو نجا بدم فکر اینا نبودم

_ تو ١مار خوش و خط و خالی مطمئن باش نمیزارم آب خوش از گلوت پایین

بره

چشم هایش هین اداى این جمله وحشتناک شده بود!

مات و مبهوت در جایم خشکم زده بود که صنم کتاب به دست و با ذوق

نزدیکم شد

_ دل آرام اینو از وسایل شوهر پیدا کردم ١ نسخه خطی فرویده

واى نگاش کن

_ شما دو تا اینقدر توى وسایل این بدبخت سرک کشیدین خسته نشدین؟

زشته به خدا

کتاب را که از دستش گرفتم خودم هم جا خوردم

یك کتاب نایاب خطی اثر زیگموند فروید!

محال بود این جز علایق خان این ده کوره باشد

_ حتما یکی بهش هدیه داده

یا اینکه از یك حراجی خریدتش

مشغول ورق زدن بودم که با باز شدن در باغ بند دلم پاره شد

کتاب را به سینه صنم فشردم

_ واى صنم اومد ببر بزار سر جاش تا آبرومون نرفته

صنم بیچاره هم با استرس دوان دوان سمت ساختمان دوید

ماشین ها یك به یك وارد شدند

همه اهل خانه از جمله دلسا براى استقبال به باغ آمدند

ژینا هم ساکت گوشه اى ایستاده بود

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز