2737
2739

با صداى بلند خندید و به شکمش زل زد:

_ یعنی شبیهه شم؟

در حالی که لقمه را میخورم

چشمهایم را جمع کردم و با حالت متفکرانه اى گفتم:

_ نه بیشتر شبیه پرنس جان تو رابین هودى

_ اون شاه بدجنس خرفته؟

_ خرفتیشو کار ندارم حالا

_ حتما گزینه بعدیتم لی لی پوت و بند انگشتیه ؟

کوتوله دیگه اى نمیشناسی؟

با حالت چشم متوجهم کرد که منظور بدى نداشته است

خودش بود! آراز خودش بود!

و این بهترین خصوصیت یك آدم بود!

در هر ثانیه هر چه که نشان میداد خود واقعی اش بود !

به شهر مرزى که رسیدیم واقعا با دیدن مغازه هاى لوکس و برند جا خوردم

کنار خیابان توقف کرد و گفت:

_ خاله ریزه اینجا جاییه که ازش جنس هاى پاساژ هاى لوکس شما رو میارن

و با قیمت هاى نجومی بهتون غالب میکنن

من منتظرم

برو هرچی لازم دارى و دوست دارى بخر بیا

جا خوردم توقع داشتم همراهی ام کند

دست خودم نبود یاد ذوق و شوق سوشا افتادم

در این مورد هیچ شباهتی نداشتند

مکث که کردم لبخندى زد و گفت:

_ اومدنت رو هماهنگ کردم اینجا همه میشناسنت

هرچی خواستی بردار

فکر می کرد به خاطر پول تعلل میکنم ؟!

عابر بانکم را از کیفم در آوردم و گفتم:

_ لارم نبود من دوست دارم مثل آدم هاى عادى خرید کنم

لبش را خیلی جذاب گاز گرفت و کارت را از دستم گرفت:

زِشته خانوم زن خان به کسی پول نمیده

_ یعنی زن خان باید مال مردم رو به زور چپاول کنه

زن خان؟!! خودم از این لفظ شرم کردم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

خندید و سرش را روى فرمان گذاشت:

_ اینا مغازه هاى خودمه خانوم اونا هم فروشنده و کارمندهام

باید حدسش را میزدم دست به سینه و با حرص به صندلی ام  تکیه زدم:

_ چیزى لازم ندارم اصلا

_ اى بابا ! دختر برو دیگه کلی کار دارم امروز

_ من روم نمیشه ، زبون اینا رو نمیفهمم اصلا

چشم هایش را تنگ کرد و گفت:

_ من از این کارها نه خوشم میاد نه بلدم

برو هرچی انتخاب کردى بگو تا ماشین واست بیارن منم تا تو بیاى یه چرتی

میزنم

فرق داشت با سوشا فرق داشت

توقعاتم بالابود

حدس زدم

عقیده اش این بود که براى خان افت دارد به کارهاى زنانه بپردازد ...


با دلخورى پیاده شدم،

استقبال بی نظیر همراه با احترام زیاد دل و دماغ انتخاب کردن را از من گرفته

بود

بی حوصله فقط نگاه می کردم

فروشنده مدام در گوشم حرف میزد

_ خانوم اجناس مقبول نیست؟ بریم اون یکی فروشگاه راهنمایی کنم؟

با بی حرصلی گفتم نه

و چند لباس راحتی انتخاب کردم و روى پیشخوان گذاشتم

هنگام انتخاب لباس هاى رسمی تر عطر تلخی کل فروشگاه را در بر گرفت

همه با احترام تمام قد در مقابلش اداى احترام کردند

خیلی در مقابل دیگران جدى بود

طورى که نفس ها در سینه حبس میشد

با حرکت دست و چشم پرسید

کارم تمام شده است یا نه؟!

2731

شانه بالا انداختم

فروشنده ها را مرخص کرد و نگاهی کلی به انتخاب هایم انداخت

بی صدا شلوار جین مدل سنگ شور پاره اى که انتخاب کرده بودم را برداشت

و گوشه اى پر کرد

این یعنی چی؟!

لبخندى زد و گفت:

_ پاره بود سالمشو بردار

با حرص گفتم

_ دهاتی مدلد پاره است

باز هم خندید:

_ نه بابا؟!

فهمیدم مسخره می کند

با حرص رو برگرداندم

نگاهی به کت دامن صورتی جیغی انداختم و قبل اینکه دستم سمتش برود

آرام هولم داد:

_ جلوتر بهترش هست

بهترش چی میشه ؟

_ اون کلا دامنش ١ وجب بود سردت میشه هوا داره سرد میشه

دست به کمر زدم و ایستادم:

_ چی شد پس از کارا زنونه بدت میومد؟ اومدى اینجا گیر بدى؟

بی تفاوت نگاه سر سرى به رگال بعدى انداخت و گفت:

_ خودت اصرار کردى بیام

شال طوسی روشن سنگ دوزى شده اى را بردا شت و نگاه کلی انداخت و

سمتم گرفت:

_ این خوب نیست؟

_ نخیر دهاتی و دمده است

قشنگ بود ! انصافا خیلی شیك و خاص بود ولی نمیدانم چرا این طور گفتم ،

شال را عمیق تر نگاه کرد و گفت:

_ باشه پس واسه ژینا بر میداریم

 جوش آوردم دلم میخواست خرخره اش را بجوم

خودم را بی تفاوت جلوه دادم و گفتم:

_ آره تومبون نارنجی هم واسش بخر شب عروسیتون به هم بیاید

دستش را جلوى دهانش گذاشت و بی صدا خندید

انصافا خنده هایش جذاب بود!

شال را که سر جایش گذاشت خیالم راحت شد

و وقتی حواسش نبود از رگال بر داشتمش و میان لباس هاى انتخابی ام پنهان

کردم.

راه برگشت تا شهر دو ساعتی طول می کشید

وارد جاده که شدیم

دستگاه پخش ماشین را روشن کرد

آهنگ انگلیسی قدیمی با ریتم تندى در حال پخش بود

خواست آهنگ را عوض کند که مانع شدم

_ خوبه بامزه است بزار بخونه

سر تکان داد و گفت:

_ بابا خانوم دکتر فکر ما بی سوادهام باش نمیفهمم چی بلغور می کنه

هربار از حرفهایم بیشتر پشیمان مي شدم

و خجالت می کشیدم اما زبانم به اعتراف این پشیمانی نمي چرخید
آهنگ که تمام شد
با شروع آهنگ بعدى هر دو براى یك لحظه به هم خیره شدیم
و بعد به حرمت شعر ناب و صداى بکر خواننده سکوت کردیم و شاید هم...
نمیدانم چرا دیگر قدرت نگاه کردن به یک دیگر را نداشتیم؟!

2738

فقط دلم خواست از این مرد بیشتر بدانم

_ جز قاچاق دارو و اسلحه چه کار دیگه اى می کنی؟

بعد از چند ثانیه مکث نیشخندى زد و گفت:

_ قاچاق اعضاى بدن انسان

قلب جیگر قلوه پاچه سیراب شیردون

واى که وقتی جدى بودم و با تمسخر جوابم را میداد از عصبانیت دلم

میخواست جیغ بکشم اما اجازه عکس العمل نداد و این بار با لحن خشك و

جدى گفت:

_ هیچ وقت نخواه که از کارم بدونی

و هیچ وقت هم به خوت اجازه نده بد فکر کنی

نفهمیدم آن روزها معنی حرفش را اصلا نفهمیدم...

از سوالم پشیمان شدم سرم را پایین انداختم و با دسته کیفم مشغول بازى شدم

که سوالش جو را عوض کرد:

_ فقط یك خواهر دارى؟


_ بله، همون که دیدید ، اسمش دلساست از من کوچیک تره

با من خیلی فرق داره اما خیلی دوستش دارم

خیلی تند مزاجه و شیطونه بر عکس من

همیشه سر هرچی دعوا می کردیم زورش بهم میچربید

همیشه زور میگه به من میگه چاپلوس مامان بابا

یك لحظه مکث کردم!

واى خداى من چه قدر جواب یك سوال ساده را مفصل و طولانی دادم

چه قدر دلتنگ یك دل سیر هم صحبتی بودم

فکر کنم او هم متوجه این امر شده بود که خودش را مشتاق جلوه داد

_ خوب دیگه چی کار میکنه این دلسا خانوم؟!

نفس عمیقی کشیدم

لبخند عمیقی خود به خود روى لب هایم نشست:

_ همه کار و هیچ کار مدام از این شاخه به اون شاخه میپره ته تغارى لوس

_ پس خاله ریزه فرزند ارشده

با اخم گفتم:

_ بله

دستش را کنار شقیقه اش گذاشت

چشم هایش را محکم بست

حس کردم سر درد دارد

کمی سمتم خم شد و در داشبورد را باز کرد و عینك آفتابی اش را برداشت و به

چشم زد

فوق العاده شیك و برازنده!

جذابیتش دو چندان شد

کنار جاده که ترمز کرد یهو نگران شدم

_ چی شد؟

با چشم به فرمان اشاره کرد و گفت:

_ میشینی؟

پیشنهاد فریبنده و فوق العاده بود

قبول کردم

سرم را به علامت تایید تکان دادم خیلی جذاب پیاده شد و من هم همانجا

داخل ماشین از صندلی خودم پشت فرمان خزیدم

کنارم سوار شد، صندلی که خیلی پایین و عقب بود را مناسب قدم تنظیم کردم

و استارت زدم

خیلی ریلکس سرش را به صندلی اش تکیه زده بود

و همراه آهنگ با دست روى ران پایش ضرب گرفته بود

من هم واقعا از جاده خلوت و رانندگی مشعوف بودم

چند دقیقه گذشته بود که گفت:

_ دست فرمونتم خوبه

_ اوهوم ١ سوناتا سفید خوشگل مامان دارم ، دلم واسش تنگ شده بود ولی

این واقعا معرکه است

خندید و خنده هایش عجیب به دل مي نشست

حس می کردم امروز اندازه چند سال به هم نزدیك شدیم و همدیگر را بیشتر

شناختیم...

وقتی به شهر رسیدیم من به بیمارستان رفتم و حین خداحافظی گفت:

_ شب اومدى خونه نبودم، لطفا با اون جماعت مجادله نکن

فراموش نکن زن هاى اینجا با زن هاى شهر فرق دارن

خداى هر زنی شوهرشه

و براى داشتن این خدا جون رقیب رو میگیرن و حتی حاضرن جون بدن

سرم را پایین انداختم و گفتم:

_ زودتر باهاش ازدواج کن خیالش راحت شه که مال خودشی

_ سردار خان قبل فوتش بدون اطلاع من اونو واسم نشون کرد

من کلا آدم ازدواج نبودم و نیستم

هیچ وقت تصمیمشم نداشتم که یه روز متاهل شم

دلم شکست، با یاد آورى ازدواج صورى که به خاطر من زیربارش رفته بود از

خودم شرم کردم...

تمام ساعات در بیمارستان را با فکر و غرق دنیاى دیگرى گزراندم

بچه ها هم متوجه شده بودند و مدام با همه کودکی اشان ابراز نگرانی می کردند

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فقط زن

مارال۱۴۰۳ | 38 ثانیه پیش
2687