جوش آوردم دلم میخواست خرخره اش را بجوم
خودم را بی تفاوت جلوه دادم و گفتم:
_ آره تومبون نارنجی هم واسش بخر شب عروسیتون به هم بیاید
دستش را جلوى دهانش گذاشت و بی صدا خندید
انصافا خنده هایش جذاب بود!
شال را که سر جایش گذاشت خیالم راحت شد
و وقتی حواسش نبود از رگال بر داشتمش و میان لباس هاى انتخابی ام پنهان
کردم.
راه برگشت تا شهر دو ساعتی طول می کشید
وارد جاده که شدیم
دستگاه پخش ماشین را روشن کرد
آهنگ انگلیسی قدیمی با ریتم تندى در حال پخش بود
خواست آهنگ را عوض کند که مانع شدم
_ خوبه بامزه است بزار بخونه
سر تکان داد و گفت:
_ بابا خانوم دکتر فکر ما بی سوادهام باش نمیفهمم چی بلغور می کنه
هربار از حرفهایم بیشتر پشیمان مي شدم
و خجالت می کشیدم اما زبانم به اعتراف این پشیمانی نمي چرخید
آهنگ که تمام شد
با شروع آهنگ بعدى هر دو براى یك لحظه به هم خیره شدیم
و بعد به حرمت شعر ناب و صداى بکر خواننده سکوت کردیم و شاید هم...
نمیدانم چرا دیگر قدرت نگاه کردن به یک دیگر را نداشتیم؟!