من دبستان بودم یه روز نمیدونم چم شده بود بطری اب معدنی که توش پر اب بود دستم بود پیاده میرفتم خونه یه پیکان اروم داشت حرکت میکرد که بچه ها رو اذیت نکنه
منم با فشار دست ابو صورت مرده خالی کردم
اونم افتاد دنبالم اینقدررررر دوویدم که جون نداشتم ولی دو میزدم منو میگرفت میکشتم چون محله خودمون بود سوراخ سمبه ها رو بلد بودم فرار کردم ولی وحشت کرده بودم
بعضی وقتا کابوس اونموقع رو میبینم تو خواب یکی دنبالم افتاده من دارم فرار میکنم همون کوچه هام