اره خيلي دلم ميخاد بگم
امشب ب شدت دلم پره
١٦سالم بود تو چت روم باش اشنا شدم
١٩سالش بود
بماند ك چطورى بابام راضى شد زنش شدم
بماند ك چقد اختلاف خانوادگى داشتيم از لحاظ مالى
از صفر شروع كرديم تا ب همه چى رسيديم
عاشق قد و بالاش بودم بعد از ١١سال زندگى و داشتن ى بچه
هنوزمم مث كسايي بودم ك نامزدن و از ديدنش قلبم تند تند ميزد و استرس ميگرفتم
درست زمانى ك ب ي ارامش نسبي رسيديم
اومد و گف بايد جدا شيم
گف تو انتخاب بچگيام بودى
چشماشو رو همه چى بست و رفت،....
پشيمون شد و برگشت ولى نتونستم بش اعتماد كنم
و منو اون ديگه هيييچ ربطى بهم نداريم