نمیدونم چه مرگشه. کلی من ذوق و شوق داشتم ولی اون زد همه چی رو پوکوند
از صبح درگیر نصی پکیج بودیم بعدش تمیزکاری
و عصر میز و جشن رو اماده کردم.
مامانمم تنها بود رفته بود خونه مادر بزرگم. (پدرم فوت شده) داداشمم دانشجو هست تهران خلاصه مامانم زنگ زد گفت بیاین خونه ما منم گفتم نه ممنون خودم تدارک دیدم گفت و خونمم بهم ریخته اس دارم تمیز میکنم گفت پس با مادر بزرگ میایم خونه شما ..
شوهرم فهمید ناراحت شد حالا جریان شو میگم تو پست بعدی