خاصه کم نیاوردم و دوباره رفتم بالا. ما با هم زندگی میونیم. عذرخواهی کنم دیدم مادرشوهرم کوتاه نمیاد. منم دوباره هر چی دوست داشتمگفتم. یعنی کارهای خودش رو به روش اوردم که انکار کرد.
بعد دوباره بحث کردیم. اما این بار پدرشوهرم ارومتر شد و باهام حرف زد به جای دعوا.
بعد هم تو دعوا شوهرم طرف مادرش رو گرفت و عصبی شدم. گفتم یا طلاق یا از اینجا بلند شو.
یکدفعه مادرشوهرم ساکت شد. و کلا فضا اروم شد.
بعد شروع کرد گریه رو به شوهرم که من زحمت کشیدم و خلاصه کلی حرف با گریه به شوهرم گفت.
منم همینطور نگاش کردم