امروز خونه مادرشوهرم بودم خواهرشوهر مم اونجا بود من باردارم اصلا نپرسید چ میکنی کی زایمانته و... کلا هیچی نپرسید بعدم پاشد رفت عصر دوباره اونجا بود من خونه مادربزرگم بودم تا رفتم اونجا پاشد رفت صبحم ک بودش جلو من شکلات داد به بچش و من اصلا دلم نمیکشه ولی به بچش میگفت به به چ خوشمزه هس به زندایی نمیدیم منم دلم خواست بعدم چیپس آورد داد بچش وخودشم خورد ولی دریغ از یه تعارف بعدم گفت هاها ها به زندایی ندادیم منم باز دلم خواست حداقل توصیف نمیکردی