من بابام راه میره تیک میپرونه بم
ن خوبه نمیزارع جایی بریم ور چشش هستیم باز میگ نکنه با یکی داره سال ب سال بیرون نمیرم
من هم بخدا موندم توش حتی ازدواج کردم از دستشون راحت شم مثله آب خوردن باعث طلاقم شدن
بعد مادرم بعدش همش میگفت ت ب زندگی اونا حسادت داری خواهرم ازم آتو میگرفت تهدیدم میکرد