من یه دختر عمه داشتم ۱ سال ازم بزرگتر بود وقتی نوزاد بودیم من بی اندازه سفید بودم اون سیاه وقتی ۶. ۷ ساله شدیم اون سفید شد من یکم سبزه بودم یادمه تو جمع بهم میگفت سیاه .
شوهر برات پیدا نمیشه میمونی رو دستمونا یادمه اشک تو چشام جمع میشد خیلی ناراحتم میکرد همیشه سیاه صداممیزد الان من ۱۹ سالمه بی اندازه سفیدم و خوشکل از دختر عمه ام الان من زیباتر شدم اون دماغش بزرگ من همه جام کوچولو ناز
اون عموم معتاد شده بی پول با دوتا بچه وضعش خیلی بده افسردگی ام گرفته بدبخت شده به معنای واقعی به بابام زنگ زده بود پول بگیره. خیلی دلم خنک شده چوب خدا صدا نداره
یذره دلم برای خودش و زن و بچه هاش نمیسوزه عید دیدمش
سلام ندادم بهش گفت سلام دست داد منم دادم گفت چ بزرگ شدی منم گفتم تو چقدر لاغر و داغون شدی عمو چیزی نگفت
خدا جواب دل شکسته رو میده من اونموقعه بچه بودم شبا گریه میکردم از حرفای عموم 🥺 الان خودش داغان شده💔