من بچمو میبردم مهمونی حالا خیلیم به دل مینشست و همه دوسش داشتن به زور واصرار میگفتن لباسشو عوض کن بچه راحت باشه حالا بچه راحت بود صداش درنمیومد میگفتن لباس خونه تنش کن بعدم چندنفر باهم میگفتن اعصابم خورد میشد میرفتم هرجا الان تقریبا هیچ جا نمیرم راحت شدم 😀