سلام.شب بخیر
فکر طلاق مثل خوره افتاده به جونم
ازدواجمون فامیلیه
از هفت روز هفته فقط پنجشنبه و جمعه خونست
بقیه روز هارو سر کاره
یه دختر شش ماهه دارم و باردار هستم
خیلی دوسش( داشتم )
با تمام مخالفت های خانوادم و هشدار هاشون،پام رو برای ازدواج کردم توی یه کفش
از اول ازدواج،بلایی نبوده که مامانش نندازه تو زندگیمون
یه حرفی میزد و میرفت.منمیموندم و یه دنیا بغض...
شکم اولم دوقلو بود که یکی از قل ها مرده به دنیا اومد
خانوادش ذره ای درک نکردن که این زن، بچشو از دست داده.هر حرفی تونستن بهم زدن
مادرشوهرم میگفت پاتو کردی تو یه کفش که تهران زایمانکنی
در صورتی که میتونستی بیای شیراز توی بهترین بیمارستان ها...