اومدم خاطره های کرم ریزیام رو بگم چند سال پیش بود داداشم تو اتاقش بود با گوشیش ور میرفت یواشکی رفتم جلوی تخت نفهمید چون خم شده بودم یهو پریدم بالا گفتم:پخ!!بگم مث فشنگ پرید بالا دروغ نگفتم قشنگ سنگ کوپ کرده بود بدبخت یه بارم بابام داشت آشغالا رو میبرد دست جعلی انداختم تو آشغالا قلبش ریخته بود چند بارم نصفه شبی صدا ترسناک گذاشتم با نامه های مختلف دیگه خودمم باورم شده بود میترسیدم😂😂😂