من با کسی هستم که یسری دعواها پیش اومد با شخصم
که خونوادم مخالف شدن ما عاشق همیم عشقمون بهم ثابت شدس میرسیم پیش هم فقط گریه میکنیم اون اقا همه جوره تغییر کرده یه ماهه بخاطر من کارایی برام کرده که هیشکی نکرده
ما۳ ساله باهمیم به معنای واقعی حتی نمیتونیم به یه نفر دیگه فک کنیم چه برسه ازدواج با یکی دیگه
خاهر من بزور میگه باید با شخصی که من میگم ازدواج کنی هرررکاری میکنم بهش نرسی و خودتو بدبخت میکنی و بهم گفت تو هرزه ای لیاقت اونی که من برات انتخاب کردمو نداری
۲ ماهه بلاکم کرده هرجاییم منو ببینه میره...
پیش مادرم یکاری کرده مادرم محبتش به من کم شه
خودش شوهر کرده شب و روز اینجاس همیشه ۴ ساله ازدواج کرده خدا شاهده هر روز نهار و شام اینجاس مریض بودخ این مادرم بوده دورش چرخیده کلا فک کنید تو خونه خودمون ازدثاج کرده( شوهرش خیلی خوبه منظورم اینه یه بارم اشپزی نکرده)
خلاصه منو عشقم همو دوس داریم من ادمی نیستم سر یه دعوا یکیو خط بزنم برم سراغ نفر بعدی من تموم سعیمو کردم حلش کنیم و واقعا حل کردیم بخدا بهم ثابت شده عشقش
خلاصه خاهرم همش تهدید میکنه اگه بیاد خاستگاری کاری میکنم بابا بندازتش بیرون 😔
امروز بدجور مریض شدم خاهرم زنگ زد مامانم گفت مهتاب مریضه گفت یکار کن بره داد میزد پشت تلفن مادرمم میگف چی میگی تو کجا بره پس چرا تو انگشتت خون میاد میای من باید دورت بچرخم
دلم گرفته....
میدونم نمیزاره بهش برسم خیلی دلم گرفته
خاهرم دقیقا بعد اذیت کردن من و بلاک کردنم بچشو سقط کرد
من بخدا نفرینش نگردم ....