مامانم وقتی ما کوچیک بودیم خودش باما تنها بوده چون بابام شهرستان کار میکرده هرشب ی رخت خاب پهن میکنه توی اتاقی ک پنجره روبه بیرون داره ک کسی فکر نکنه بابام خونه نیست و ی بالشت میزاره زیر پتو ک مثلا شوهرم خابه خونه ما ویلایی بوده اونموقع و همسایه دید داشته ی شب میاد تشک و پهن میکنه و میاد بالشت بزاره من گریه میکنم میاادمنو شیر میده ومیخابونه میره بالشت بزاره چراغاروخاموش کن ک یهو در اتاق و بازمیکنه میبنیه ی زن مو فرفری با موهای بلند بدن قرمز روب شکم خابیده رو تشک در اتاق و میبنده و میپره تو حیاط میره درخونه همسایه دختر همسایه رو شب میاره پیش خودش و دختره رو میفرسته تواون اتاق تا براشون رخت خاب بیاره و اون چیزی نمیبینه صبح ک مامانم دیگ دل و جرات پیدا میکنه میره تو اون اتاق ی لکه خون روی تشک میبینه