2733
2739

امروز صب پیام داد گف میتونی امشب ساعت ۹ بیای؟

منم گفتم مشکلی نیس

مامانمم در جریان گذاشتم 


اومد دنبالم دم در خونمون ، ماشینش ۲۰۷ عه


وقتی رفتم دم در ، به ماشینش تکیه داده بود که من رفتم روبه روش ایستادم 

یه استقبال خیلی گرمی کرد ، منم یه لبخند خیلی نامحسوس زدم

بعد در ماشینو باز کرد منم سوار شدم و بعدش درو بست. 

تا سوار ماشین شد گف خیلی خوشحالم که پیشنهادمو قبول کردی:)


یه آهنگ خیلی ملایم گذاشته بود صداشم کم بود ، خوانندش هم انگلیسی زبان بود ولی من نمیشناختمش


اوایل خیلی ساکت بودم ‌و خجالت می‌کشیدم حرف بزنم ولی بعد کم کم یخم آب شد و شروع کردم صحبت کردن. توی ماشین باهم کلی حرف زدیم ، راجع ب خواننده مورد علاقه‌مون ، درسامون، استادای دانشگاه، مارک ادکلن مورد علاقه مون و...


بعدش که رسیدیم از ماشین پیاده شدم ، باهم وارد رستوران شدیم یه رستوران خیلی شیک و بزرگ و البته زیبا:)


رفتیم سر میزی که رزرو کرده بود نشستیم 


بهم زل زده بود ، منم نگاش کردم . این اولین باری بود که با دقت چشماشو آنالیز میکردم. چشمای درشت و طوسی رنگ:)


منو رو آوردن و غذا انتخاب کردیم 


تو فاصله اینکه غذا رو بیارن ازم پرسید تا حالا عاشق شدی؟

گفتم یک دفه

گفت خب اون شخص خوشبخت که تو عاشقش شدی کی بوده؟:)

هیچی نگفتم


خودشم اصرار نکرد جوابشو بدونه


ودوباره سکوت بینمون حاکم شد 


تا اینکه گارسون غذا رو آورد


خیلی با اشتها غذا میخورد ، معلوم بود شکموعه:)

ولی من یه لقمه غذا هم از گلوم پایین نرفت 


خودشم فهمید

گف فکر کنم اشتهای زیاد منو دیدی اشتهات کور شد:)


گفتم نه من کلا کم غذام( الکی گفتم)


گفت: جدی؟! ولی من عاشق غذام ، غذا خوردن یکی از لذت های زندگی منه


گفتم دیگه چه لذتی تو زندگیت داری؟

یه ذره درنگ کرد و گفت: خب! درسم ، شغلم ، همسر آیندم و بچه‌هام، پدر مادرم ، ورزش کردن و... خیلییی زیاد!


و من یه لبخند زدم

کمی اشتهام باز شده بود 

از حرف زدن باهاش لذت می‌بردم:)


بهم گف میخواستم یه حقیقتیو بهت بگم!

گفتم چیشدع؟

گفت: من توی گذشتم یه سری چیزا دارم که باید بدونی

گفتم: میدونم!

گفت: واقعاً؟:/

گفتم: بله:)

گفت نمیدونم از کجا فهمیدی، برامم مهم نیس ، می‌خوام از زبون خودم بشنوی

من قبل از تو با خیلیا بودم ، چندین تا دوس دختر داشتم ، ب نماز و روزه اهمیت نمی‌دادم برامم مهم نبود

اما الان 

از وقتی که تورو دیدم

تصمیم گرفتم عوض بشم

بشم یه (مهیارِ ) دیگه

میدونم تو ب این موارد مقید هستی ، صدرصد برات مهمه گذشته من اینکه با کی بودمو چیکار کردم

من از گذشته خودم پشیمونم

میشم اونطوری که تو میخوای

ساحل...

من دوسِت دارم

تاحالا اینقد قلبم نلرزیده بود

بهم بگو

بهم بگو تو هم منو دوس داری؟

بهم بگو تا شنبه با خیال راحت بیام خواستگاریت

بهم بگو تا اگه شنبه شب بابات گف هرچی دخترم بگه، منم حرفی برای گفتن داشته باشم


من

دوباره خیره شدم بهش

اما این بار ب چشماش نه

ب لب هاش

نگاهمو بردم بالا ب چشماش

با خودم گفتم این دل واموندم پیشش گیره 

بذار حرف دلمو بهش بگم

گفتم: دوسِت دارم

اگه دوست نداشتم الان اینجا نبودم


لپاش سرخ شده بود ، عرق کرده بود ، نمیدونست چی بگه.بلند شد رفت یه آبی ب سر و روش زد و برگشت


گف یه نفس راحت کشیدم!:)


بحثو سریع عوض کرد

گف ببینم تو بلدی آشپزی کنی یا نه؟!

گفتم : فقط قورمه سبزی بلدم:)))


گف عیب ندارن خودم یادت میدم


گفتم مگه تو بلدی؟


گف پس چی فکر کرذی؟

بلدم ، آشپزیم حرف نداره


راستش یکم خجالت کشیدم


بهش گفتم راستش من همش سرم تو درس و کتاب بود ، وقت برای آشپزی نداشتم


گفت: گفتم که عیب نداره ، خودم یادت میدم

.

.

کلی باهم حرف زدیم ، هر دوتامون پُر حرفیم و این عالیه:)


توی راه بازگشت هردو ساکت ساکت بودیم 

وقتی رسید دم خونمون

گف مواظب خودت باش!

منم گفتم ، تو هم همینطور:)


و رفت...:)



الان تو اتاقم نشستم و براتون اولین داستان رستوران رفتن مون رو گفتم


ولی واقعا چ حس قشنگیه که خودش همه چیزو اعتراف کرد😊⁦❤️⁩




یه کشورِ خَستَم، دور و بَرَم جنگه 🌚
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

روبلاکس

یوبین | 23 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ومپایر_اعظم  |  2 ساعت پیش
توسط   mobina004  |  9 ساعت پیش