بهتر ه از اینجا شروع کنم که من یک دختر هستم که از نظر اعتقادات معمولی و به نماز خودم اهمیت میدم و فوق لیسانس دارم و خانواده از نظر مالی نسبتا خوب در سال گذشته آذر ماه یکی از دوستان به خانه ما رفت و آمد داشت برادر دوستش را معرفی کرد و مادرشان تماس گرفت ایشون را گفتند روحانی و قاری قرآن هستند و تفسیر قرآن میگند و خیلی تعریف قرار شد به منزل ما بیایند که همراه پدر و مادر و خواهر آمدند در جلسه اول دیدم که اصلا از سخت گیری و اینا حرفی نیست و اهل مسافرت و خنده و شوخی و گفت لباس هم برای مسافرت و مهمانی و اینا نمیپوشه و از ویلا شمال گفتند با این که از ظاهر اون زیاد خوشم نیامد ولی گفتم ادامه بدیم حالا همه چیز را نمیشه با هم داشته باشند که و به این ترتیب ادامه دادیم یک نکته گفت که سه سال پیش به مدت سه ماه نامزد بوده که به خاطر اختلاف اعتقادی و اینکه بچه بوده بهم خورده است