دیشب اومدن واسه آشتی خانوادم گفتن باید طلاق بگیرن اینا اخلاقشون نمیخوره و فلان مادربزرگش برگشت گفت اس بازی میکنن و دخترت میگه بمیرمم جدانمیشم و از پنجره هم همو نگا میکنن واقعا به اون شدت هم نبود زنیکه ی استغفرالله بعد خانوادم فک میکنن من التماسش کردم که توروخدا طلاقم نده و دلش سوخته در حالی که اون میگه جهاز نمیدن برات قبول حتی به خرج خودم عروسی هم برات میگیرم باز خانوادم میگن دروغ میگه و از ترس مهریه برگشته و اینا عنوان شکایتش فسخ نکاح و جنون بود دیشب که اومدن میگفتن بخاطر خودکشیت شکایت کردیم و مجبور شدیم اونجوری بنویسیم و هیچوقت نمیخواستم طلاق بدیم وگرنه نمیمومدیم و نمیگفتیم عروسی به خرج خودمون و جهاز هم نده ... ننه بزرگش که گفت من اس میدم و فلان بابام گفت فردا بیاد ببره ولی دیگه حق ندارن خونه ی من بیان و دختری به این اسم ندارم و خط میکشم و مامانمم گریه میکنه من چیکار کنم ؟؟؟ به روز به عقدش درآوردن الآنم میگن جداباید بشی وگرنه خط میزنیم