* دستش رو خاروند و گفت، مثل اینکه قراره پول بیاد دستم!!!
یکم بعد پاش رو خاروند و گفت، مثل اینکه قراره برم مسافرت!!!
بعدش گوشش روخاروند و گفت، یکی داره پشت سرم حرف میزنه و...
خلاصه اینکه، بزرگوار به هرچیزی اعتقاد داشت غیر از حموم رفتن...!!! 🤣
* دخترى کم سن و سال ولي فوق العاده زيبا را ديدم که تن فروشى ميكرد
خيلى ها بى تابانه در صف منتظر بودند
من هم رفتم توى صف
هرچي نزديکتر ميشدم وسوسه ام بيشتر ميشد بخاطر همين با پرس و جو فهميدم خيلی هم ارزان تن فروشی ميکند
ديگر صبرم تمام شده بود، جلو ک رسيدم ديدم تنش را،
پرسيدم مگر چه تنی داری که اينهمه مشتری و خواهان داری؟؟؟
دخترک با چشمان معصوم آرام گفت تنم...تنه جنوبه؟؟؟
ديدم هم تنش تازه ست هم ارزونه 3 تا خريدم
واقعا تن ماهی جنوب خیلی خوشمزه ست
تو روح هرچى آدم منحرفه...
تسبیح من کووو 😃😆😂😂