امشب دوباره دایی همسرم اومدن تهران هرماه به هربهانه ای میان مادرشوهرمم دل خوشی از زنداداشش نداره چون خیلی بی ادب وپررو حرفای زشت زیادمیزنه امشب سرشام یهویی اومدت سرکوچه مادرشوهرم اینا بودن زنگ زدن دوباره سریع غذادرست کردیم بعد شامم من خواهرشووهرم ظرف میشستیم اومد پشت سرم لباسم بالا میزد میگفت چه با س ن بزرگه😳
بعد نشست پیش شوهرم گفت عجب حالی میکنی تو شوهرمم نفهمید چی میگه دوبارررره تکرار میکرد یسرارو میگم خوشبحالته یعنی پیش پدرشوهرم آب شدیم به خدا پدرشوهرمم فهمیدناراحت شدیم گفت پاشین برین خونه
من دوست ندارم اینارو ببینم ازمن بزرگتره چی بگم به این آشغال شوهرم انقد عصبانی شد به مادرش گفت اینا حق ندارن بیان اینجا حالم ازشون به هم میخوره مادرشوهرمم تاچیزی بگه این زنیکه میره شهر خودمون صدتا دروغم میزاره روش بی شعور مثلا درس خونده شوهرش مهندسه یعنی افتضاح بی ادبه میخوام بهش تذکر بدم چی بگیم به این بی تربیت 😠😡😤