پیرو تاپیک قبلیم
مامانم زنگ زد به مامان دوستم و گفتن ما که راضی هستیم سیمین هم خودش راضیه قلبا،غریبه که نیستیم از شما چه پنهون یه سری ایراد ها گرفته بود که باهاش صحبت کردیم و خودشم فکراشو کرد و راضی شد به امید خدا.خیال ما هم از بابت دامادمون راحته.
بعد من زنگ زدم به دوستم و گفتم مامانت با مامانم صحبت کرده و اینا گفتش که آره حرفاتو که شنیدم نشستم بیشتر فکر کردم دیدم آقا کیوان حالا بعدا هم میتونه بره دانشگاه درس بخونه برا پیشرفت هیچوقت دیر نیست.ویژگی های خوب و بدشو گذاشتم رو ترازو دیدم خوبا سنگین تره.
یعنی یه جورایی اومده بود ناز کنه منتها بد روشی رو انتخاب کرد و دلیل مناسبی نیاورد،حالا برا اینکه جمعش کنه و قبول کنه گفته آره بعدا میره درس میخونه موردی نداره.
منم از ذوقم دیگه کیک درست کردم رفتم خونه داداشم گفتم آره اینجوری شده اول به این دلیل رد کرده اما حالا بله رو داده و اینجوری گفته
گفت خب باشه ایرادی نداره خودم حلش میکنم! (فکر میکردم مخالفت میکنه ولی نکرد.)
خلاصه مامانم همه خواهر برادر ها و مامان بزرگا رو دعوت کرد که این خبر رو بهشون بده و صحبت کنیم ببینیم چکار کنیم چکار نکنیم
یهو دیدیم داداشمم اومد با یه سرویس طلا و گرفت جلو ما گفت ببینید این خوبه براش گرفتم😂😂🤦♀️
کلی بهش خندیدیم گفتیم نگاه چه وارد هم هست هنوز هیچی نشده برا خودش رفته خرید 😂
انصافا هم سرویس خوبی خریده بود حالا ما دیگه نپرسیدیم چقدر خریدی ولی من گرفتم دستم نگاه کردم سرویس نسبتا سنگین و با ارزشی خریده.
پرسید حالا بجز حلقه دیگه چی باید برم بخرم ؟گفتم تو فعلا صبر کن بعدم خواستی چیزی بخری یه خبر به من بده باهات بیام که راهنماییت کنم چکار کنی چی بخری.
شماره خانوم آینده اش هم از من گرفت سیو کرد تو گوشیش و سرویسشم برداشت و رفت و واینساد.
دیگه خلاصه اینم از این دیگه،حالا باید بریم برا بله برون صحبت کنیم یه تاریخ معین کنیم،ما گفتیم سی ام همین ماه تا ببینیم خودشون چی میگن اونا باید تعیین کنن.
با این یکی عروسمونم نزدیک بود دعوام بشه همون شب.
اونموقع که من گفتم خواستی خرید بکنی به من بگو بیام راهنماییت کنم،اینم نمیدونم چش بود یهو توپید به من که آدم زنده وکیل وصی نمیخواد آفرین جون! داداش خودش بلده چکار کنه خواهشاً این یکی رو دیگه شما بشین کنار 😑
گفتم حالا حال توام جا میارم به وقتش الان چهار نفر نشستن نمیشه.یکی طلبت.