خیلی اعصابم خرابه دیگه تحمل کردنم حدی داره
همسرم باپدرشوهرم شریکن واسه شغل ودرامدشون همسرمم تک پسره درامدشم خوبه خداروشکر بعداینکه ما ۲۵آبان سه سال میشه که عروسی کردیم تواین مدت خیلی باهمسرم اختلاف و دعواداشتیم حتی تاپای طلاق رفتم اما همدیگه رو دوست داریم خداروشکر ی مدته رابطمون خوب شده قول دادیم بهم دیگه باهم بحث دعوا نداشته باشیم الان میخواییم واسه سالگرد عروسیمون کلیپ درست کنیم وعکاسی بریم خلاصه بیشترکاراشم انجام دادیم اومدیم شهر خودمون آتلیه عروسیمون اینجا بود من چندروزپیش موهام رنگ کردم لباس گرفتیم وبقیه کارا که چندروز دیگه انجام میدیم بعدخواهرشوهرم زنگ میزد درجریان کارامون بود به مادرش گفته دیشب مادرشوهرم به شوهرم زنگ زد کلییییی غر زده که چرا انقدر خرج میکنین که چی بشه اینکارا چیه به فکرآیندتون نیستی برگرد کاراتو انجام بده وازاین حرفا منم فهمیدم چی میگفت دیگه شوهرمم انکار نکرد مادرش چی گفته هیچیم به مادرشن نگفت
خیلی ناراحتم بهم برخورده آخه شوهرمم کارمیکنه الکی بهش پول نمیدن که بیشتر روز باید بیرون باشه به خاطر شغلش حالا اجازه پول خودمونم نداریم دوست دارم ی چیزی بگم به مادرشوهرم چون دارم خفه میشم ازغصه 😥