من چون خودم از تاپیک قطره چکونی بدم میاد همرو یه جا میگم شما نظرتونو بگید
بچه ها من داداشم ۴۱ سالشه،دیپلمه اس لوکوموتیوران راه آهنه،رسمی هم هست.ماشین مگان داره یه آپارتمان ۷۵ متری هم تو پونک خریده مستقل از مامانم اینا زندگی میکنه چند ساله.
یه آدم تودار و آروم و خونسردیه در مجموع.
دوستمم هم سن خودمه ۳۶ سالشه از ده دوازده سالگی و مدرسه با هم بودیم.من خیلی دوست داشتم عروسمون بشه شرایطش هم به داداش من میخوره پنج سال اختلاف سنی دارن و خونواده هامون مثل همن.همیشه هم به مامانم میگفتم کاش سیمین رو بگیریم برا کیوان ولی خب داداشم کلا راضی به ازدواج نمیشد میگفت زن نمیخوام.
دو سه هفته پیش با هم رفتیم کافه من باهاش صحبت کردم گفتم آره قراره برا کیوانمون آستین بالا بزنیم و بالاخره راضی شده ازدواج کنه و مامانم خیلی خوشحاله و از این صحبت ها اینم گفت عههه چه خوب آره مرد خوبیه چند بار دیدمش خیلی موقر و آرومه و ایشالا خوشبخت بشه و مامانم اینا خیلی ازش تعریف میکنن و فلان و بمان و تعارفات معمول.
منم با کلی ذوق اومدم خونه مامانم گفتم آره سیمین اینطوری گفته و معلومه از کیوان خوشش میاد و بیا این شماره خونشون تو هفته دیگه که از مسافرت برگشت زنگ بزن و قرار خواستگاری بذار.از ذوقم یه جعبه نون خامه ای هم خریدم بردم و گفتم دیگه قطعیه ماجرا.مامانمم که رو ابرا بود پسرش بالاخره راضی شده زن بگیره و یه دختر خوب هم پیدا شده معطل نکرد و رفت قرار گذاشت و ما دیروز با یه طبق خیلی شیک خواستگاری که توش دسته گل و شیرینی و یه هدیه به رسم تشکر بابت قبول خواستگاری گذاشته بودیم با بابام و داداشم و مامانم و من رفتیم خواستگاری.
خانواده و مامان باباشم خب مارو میشناختن سالها آشنا بودیم خیلی خوب برخورد کردن و معلوم بود راضی هستن و باباش داداشمو خیلی قبول داشت همیشه و خلاصه مجلس خیلی خوب پیش رفت.خود دوستمم یه شومیز مجلسی پوشیده بود موهاشم بلند داده بود یه طرف و یه آرایش ملیحی هم کرده بود و از حق نگذریم زیبا شده بود و تو دلم گفتم اومده برا دلبری..
داداشم از نگاهش معلوم بود خیلی خوشش اومد و ما خوشان خوشان برگشتیم خونه و طبق دوستی و آشنایی و شرایط داداشم و حرفاشون قطعا مثبت میدونستیم جوابشونو یعنی جواب خانواده اش مثبت بود خودش گفته بود میخوام فکر کنم و مامان باباش گفتن سیمین هرچی بگه مام تابعیم که اونم من گفتم مثبه دیگه مگه یه دختر از شوهرش چی میخواد خونه و ماشین خوب که داره شغل ثابت و درآمد خوب و آدم خرج کن و خانواده دوستی هم هست انصافا داداشم.
بعد امروز ساعت ده به من زنگ زده بعد از کلی مقدمه چینی میگه آفرین جون من جوابم منفیه حقیقتش !!
منم بر حسب صمیمیتی که با هم داشتیم خیال میکردم داره شوخی میکنه میخواد سر به سرم بذاره و خودمم کلی باهاش شوخی کردم و حرف زدیم و دیدم نه واقعا جوابش منفیه!! لحنش به شوخی نمیخوره جدی داره حرف میزنه.
گفتم چرا آخه مشکل چیه چیزی شنیدی کسی چیزی گفته ؟میگه از شغل داداشت خوشم نمیاد راننده قطار یه جوریه من از دیروز هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم کنار بیام باهاش !! نه اینکه داداشت ایراد داشته باشه نه من نمیتونم کنار بیام !! من خودم مهندسم فوق لیسانس دارم داداش شما دیپلمه اس از لحاظ فرهنگی باید دنبال یکی مثل خودش باشید براش !
منم تو اداره بودم خب بین همکارا نمیشد درست حرف بزنم گفتم باشه عزیزم حالا بعدا حرف میزنیم توام کمی بیشتر فکر کن حالا یه روزم نشده هنوز،کیوان درسته دانشگاه نرفته ولی همیشه سرش تو کتابه پذیرایی خونه اش از اینور تا اونور همش کتابخونه اس اما اونموقع که رفت سربازی و برگشت استخدامی راه آهن شرکت کرد و استخدام شد دیگه نیازی ندید بره درس بخونه،اگر ازت خوشش نیومده و فرهنگ و تحصیلات بهانه اس که هیچ اگر نه که بیشتر فکر کن لاقل دو جلسه با هم حرف بزنید بعد رد کن،بخدا حیفه خیلی به هم میاین .گفت باشه و قطع کرد.
به مامانم ماجرا رو گفتم شاخ درآورد گفت یعنی چی فرهنگی مهمه منظورش چیه شوهر معلم میخواد یعنی ؟ خندم گرفته بود گفتم نه بابا میگه کیوان دیپلم اس من دانشگاه رفتم به هم نمیخوریم منظورش این نیس شوهر معلم میخواد 😄
حالا موندیم به داداشم چی بگیم،من میدونم خیلی خوشش اومد از دوستم.به اونم گفتم بیشتر فکر کن گفت باشه و دیگه زنگ نزد.نمیدونم چه جوابی بده.