بچه ها مدیر داخلی شرکت ما یه اقاییه که ده سال از من بزرگتره مهربونه و فکر میکنم دوسم داره و منم بهش متمایل بودم اما قصد ازدواج نداره منم رابطم باهاش خوبه اما از وقتی از حرفاش فهمیدم کلا با ازدواج موافق نیست ازش سرد شدم میفهمم که میخواد با من صمیمی تر بشه
من کلا قدرت نه گفتن رو ندارم خصوصا که اگه این اقا با من بد بشه تمام امتیازات مثبت کارمو میتونه ازم بگیره
من تازه همچین شغل خوبی پیدا کردم فعلا مجبورم یه سالی اینجا بمونم تا اوضاع بهتر بشه و نمیتونم شغلمو عوض کنم
راستش از خودم داره بدم میاد که نمیتونم با اون اقا سرد بشم بخاطر ترس هاس مسخرم و مهر طلبی مسخرم ....
وقتی بهم توجه نکنه حالم یه کم بد میشه
الان چیکار کنم مغزم کار نمیکنه لطفا راهنماییم کنید