خونه ی دختری بریم ببینیم برا برادر . انقددددد خونه کثیفففف بود حالت تهوع گرفته بودم. مادره نمیذاشت دختره حرف بزنخ فقطط نشونده بودش رو مبل و هرررچی طلا بود آویزون کردخ بود بهش و هییی تبلیغشو میکرد . یعنی حااالم بد شده بود اعصابم از مادرم خورد بود چون میدونستم اونم خوشش نیومده ولی نشسته بود . بعد گفتمش چرا انقد نشیتی . گفت زشت بود میفهمیدن خوشمون نیومده . گفتم ولمون کن بابااا . اه . همش حرففف الکی . حتی دیگه دوس ندارم راجبش حرف بزنم. داداشم خیییلی گناه داره. یا کیس مناسبش نمیبینیم یا اگه کسی ی ذره مناسبشه جواب منفی میده..... خیییلی حاا روحی اونو هممون بده . دیگه خستهههه شدم از خواستگاری رفتن
. ی مستجاب الدعوه دعا کنه ی دختر همه چی تموم الساااعه نصیب برادرم بشه خیییلی زجر کشیدیم هممون 😔😔😔😔😔😔😔