دیشب تاپیک زدم خدایی وجود نداره برای من و اینا ..
ساعت دو که خوابیدم همش کابوس میدیدم از خواب میپریدم دوباره سعی میکردم بخوابم به چیزی فکر نکنم
نمیدونم چقدر گذشته بود حس کردم چسبیدم به تختم اصلا نمیتونستم خودمو تکون بدم انگار فلج شده بودم رسما
ذهنم بیدار بودا همه چیزو درک میکردم اما تکون نمیتونستم بخورم.
وای اینقدر تو دلم صلوات فرستادم بعد چند دقیقه خودمو تونستم تکون بدم.
وای بچه ها خیلی بد بود