چکارش کنم
۸سال بزرگتره از من
هی چکممیکنه
میخواد ایراد بگیره و ثابت کنه کارام اشتباهه
همش حرف حرفدخودشه
میگه من بزرگترم تو حق نداری حرف بزنی
لباس و حتی لباس زیرمم خودش باید انتخاب کنه
میاد داخل مغازه لباس زیر فروشی میگه خیلی ها میان
هیچ اراده ای دیگه ندارم
صبح ها همکهمیره سرکار آسایش ندارم
هی زنگمیزنه که چرا خوابیدی
کار واسممیتراشه که بیدار بشم
یه حسی داره انگار فک میکنهمن بچش هستم
حالم ازش بهممیخوره دیگه
دوست دارم یا اون بمیره یا من
شدم یه آدم بی دست و پا
از بس که گیر بهم
شما بگید چکار کنم