دیگه حالم ازنداشتن وحسرت خوردن ب هم میخوره.شوهرم هرسال ی کار عوض میکنه پارسال ماشین سنگین داشت فروخت بعد شرکت زد ۶ماه اونو داشت بعد اونم ب هم زد الان سوپرمارکت زده کلی قرض داریم.ب خدا ندارم واسه دخترم پالتو بگیرم.از زندگی خسته ام پیر شدم.دلم میخواد ماهم ی درامد ثابت داشته باشیم.یادم نمیاد شوهرم آخرین بار کی بغلم کرده انقدر ک فکرش درگیره قسطو بدهیه.بخدا خیلیم دلش پاکه و مردونگی داره.از لقمه خودش و ما میگیره میده ب فقیر.همین دیشب داشتیم از خونه پدرشوهرم برمیگشتیم توی راه ی آقایی ماشینش خراب شده بو پلاکش برا ی شهرستان دیگه بود شوهرم رفت پایین چن تا ابزار بهش داد ک حدود ی تومنی قیمتش میشد.میگفت آقاهه گفته برات پس میارم گفتم اگه نیاره چی گفت دیگه خودشو خداش من ک وظیفه انسانیمو انجام دادم.ولی خدا چرا کمک ما نمیکنهههه