سلام پسرم متولد سال۹۵هست یعنی پنج سال وچهارماه،امسال باید میرفت پیش دبستانی بخاطر ر کرونا نفرستادن اما یک ماه که از سال تحصیلی گذشت شوهرم گفت چرا ننوشتی عقب میمونه از بچه های دیگه منم دیدم آمار کرونا اومده پایین رفتم نوشتمش،هستید بقیشو بگم؟
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
با مربیش صحبت کن شراطو توضیح بده .آخه این چ مربی از بچه ها و دنیاشون بی خبره
واقعا نمیدونم چه مربی ای هست،فردا میرم دفتر مدرسه این موضوع مطرح میکنم میگم اگر اینطور باشه شهریه رو پس بدید اصلا نمیارمش،مربی میگه توی کلاس شما بشینی بچه های دیگه هوایی میشن
اگر کلا امسال نفرستمش سال دیگه به مشکل نمیخوره؟اشتباه کردم بدون تحقیق فرستادند این مدرسه
حتما پیش دبستانیش را عوض کن اگر از محیط بترسه تو روحیه ش اثر میزاره و سالهای آینده خیلی اذیت میشه دیدم بچه ای که مربی مهد اذیتش کرد و دچار مشکلات عصبی شده
سلام!حال همهی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويندبا اين همه عمری اگر باقی بودطوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد ونه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بودمیدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم روياشبيه شمايل شقايق نيست!راستی خبرت بدهم خواب ديدهام خانهئی خريدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار … هی بخند!بیپرده بگويمت چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شدفردا را به فا💖ل نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيداز فرازِ کوچهی ما میگذردباد بوی نامهای کسان من میدهديادت میآيد رفته بودیخبر از آرامش آسمان بياوری!؟نه ریرا جان نامهام بايد کوتاه باشدساده باشدبی حرفی از ابهام و آينه،از نو برايت مینويسم حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن
ای وای حالا باباش هم میگه بهش باید بری میگه بچه های دیگه چطور میرن؟
پسرتون دباید محیط را دوست داشته باشه تا جذبش بشه بگرد یه جای مناسب پیدا کن یا کلاس و مربیش را عوض کن
سلام!حال همهی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويندبا اين همه عمری اگر باقی بودطوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد ونه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بودمیدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم روياشبيه شمايل شقايق نيست!راستی خبرت بدهم خواب ديدهام خانهئی خريدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار … هی بخند!بیپرده بگويمت چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شدفردا را به فا💖ل نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيداز فرازِ کوچهی ما میگذردباد بوی نامهای کسان من میدهديادت میآيد رفته بودیخبر از آرامش آسمان بياوری!؟نه ریرا جان نامهام بايد کوتاه باشدساده باشدبی حرفی از ابهام و آينه،از نو برايت مینويسم حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن