چند وقت پیش یکی از دوستام بدجوری با شوهرش بحث کرد و انقد عصبی بود بدو بدو رفت سمت بالکن که خودشو پرت کنه پایین اونم از طبقه ششم!! شوهرش به زور جلوشو گرفت چون انقد عصبی بود به هیچ چیزی فکر نمیکرد و به قول خودش زده بود به سیم آخر، بعد فرداش آشتی کردن و گل و بلبلن
بعد چند روز پیش من تو خونه بودم یهو صدای گرومپ اومد از کوچه، خانومه خودشو از بالکن طبقه سوم پرت کرده بود پایین، من جرات نکردم ببینمش فقط ناله هاشو میشنیدم انقد گریه کردم ،باز خداروشکر فوت نکرد اما از بیمارستان مرخص شد تمام بدنش تو گچ بود، اونم بخاطر دوس پسرش اینکارو کرد و الان باز پسره رو بخشیده چون هرروز میاد دیدنش!!
ما زنا وقتی حس بد از عشقمون میگیریم نمیدونم چرا سعی میکنیم اول به خودمون آسیب بزنیم..شاید خیلیا بگن اونا احمق بودن و فلان.. اما عاشقا فکرشون تو عصبانیت با بقیه فرق داره.. اون لحظه فک نمیکنه اگه فلج شه چی، یا اگه فوت کنه خانوادش چی.. انگار کل زندگیشون تو محور طرز فکره مرد زندگیشونه
یه حس بدی چند وقته از این جریانا گرفتم، هم می ترسم از اینکه نکنه همچین خشمی سراغم بیاد هم اینکه چرا باید جونمون انقد بی ارزش محسوب بشه تو این جامعه