با ی اقا که نمایشگاه مبلمان داره همکاری میکنم و براش تبلیغات مجازی انجام میدم
چندبار برای عکس و فیلم برداری از کاراش رفتم نمایشگاش اون وسطم باهم صحبت میکردیم شوخی میکردیم و خلاصه صمیمی شدیم و کم کم بهش علاقه پیدا کردم
تا اینکه شد من نزدیک محل کارش رفتم سرکار
تا فهمید گفت ظهرا بیا پیش خودم برا استراحت و بهونه اوردم و اینم بگم تا بحال اصلا بهم بی حرمتی نکرد
ی بار کلی اصرار کرد گفت بیا و منتظرتم برا ناهار قبول کردم دیگه اصراراش شد هر روز و ی روزاییم من مهمونش میکردم ی بارم ی شاخ رز قرمز بهم داد
طی همه ی اینا گفته بود من مطلقم حلقه هم دستش نبود....
امشب شام دعوتم کرد بیرون ازش پرسیدم چندساله طلاق گرفتی اولش نگفت کلی اصرار کردم گفت من طلاقش ندادم باهم زندگی نمیکنیم و مشکل داریم و فلان
تو شوکم😭😭😭😭😭😭هربار یکی دوس دارم باید ی اتفاقی بیفته اخه چرا😭😭😭😭😭