2737
2739

من یه سقط داشتم برج ۲ سال ۹۷ ناخواسته باردارشدم تو هفته ۱۲ قلبش نزد دیگه🥺

خلاصه عید ۹۸ بود رفتم خونه مادرشوهرم گفت توحامله ای چشمات مثل زنای حامله ی گفتم نه بابا(چون جلوگیری میکردم)فکرشم نمیکردم حامله باشم تاریخ موعد پریودیم هم ۱۳ بود باحرف مادرشوهرم رفتم بی بی چک خریدم زدم ومثبت شد 

باخودم گفتم حتما بی بی چک خرابه رفتم آزمایش دادم ازونورم رفتم خونه مامانم ولی مامانم چیزی نگفتم چون سنم کم بود مخالف بود که بچه بیارم بعد چندساعت شوهرم رفت آزمایشمو گرفت گفت مثبته بااینکه دوستنداشتم بارداربشم یه ذوقی زدم که نگم براتون خود به خود اشکم دراومد (انشالله قسمت همه منتظرا)مامانم سریع گفت نکنه حامله ای باخجالت گفتم بله

ولی من خیلی دلدردوکمردردبودم چون تعطیلی عید هم بود دکترا تعطیل بودن گفتم یاازمایش اشتباه شده یا بازمیخادسقط بشه چون فکرمیکردم هرلحظه میخام پریودبشم 

خلاصه ۱۷ عید رفتم دکتر برام سونونوشت  رفتم ۴ هفتش بود دکترگفت استراحت کن 

من دیگه فقط استراحت کردم ۷ هفته رفتم سونو صدای قلبشوشنیدم بازم اشکم اومد

۱۲ هفته رفتم ان تی همه چی خوب بود فقط جفتم پایین بود گفت دختره اسم انتخاب کردم گفتم میزارم آوا 

بازم دکترگفت استراحت کن اینم بگم تو نه ماه بارداری اصلا حتی یه استکان جا به جانکردم چون میترسیدم سقط بشه

سونو انومالی رفتم گفت پسره کلا توشوک بودیم 

رسیدم هفته ۲۵ درد شدید دلدردوکمردردداشتم دکترگفت زایمان زودرس وایی دنیاروسرم خراب شد بهم امپول واینا داد کلا استراحت خداروشکر خطررفع شد 

خلاصه سرتونو دردنیارم 

رسیدم هفته ۴۰ مامانم شون آنفولانزا گرفته بودن من رفتم خونشون منم گرفتم تب ولرزشدید سردردحالم خیلی بدبود رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت برو حالاحالا زایمان نمیکنی ساعت هشت شب رسیدم خونه وحالم بدبود هواهم سرد بارون شدید میومد خوابیدم ساعت ۳ شب بادردبیدارشدم هواسردبود نشدبرم حیاط ببخشیدا رفتم حموم جیش کردم 🤭 

دیدم خون میاد یه جیغی زدم شوهرم یه مترازخواب پرید و دوتامون نگران شدیم ولی دکتر نرفتم گفتم صبح برم خلاصه دردامیگرفت ول میکرد تاشش صبرکردم دیدم خونریزیم زیادشد رفتم زایشگاه شهرمون گفت یه سانت باز شده برو پیش دکترت دکترم یه شهردیگه بود خلاصه وسایلموجمع کردم با شوهرم رفتم کسیونبردم باخودم چون مامانم به شدت نگران بود ماه آخر همش گریه میکردمیگفت چجوری زایمان کنی من میمیرم براهمون به مامانم چیزی نگفتم قرآن برداشتم سوره انشقاق خوندم رفتم تابیمارستانی که میخاستم برم ی ساعت راه بود دردامیگرفت ول میکرد بارون هم میومد خیلی هوای خوبی بود 

رسیدم بیمارستان ساعت ۷ صبح بود با ترس وارد شدم معاینه کرد گفت ۲ سانتی اول مریضای بدحالتروبستری کردن تانوبتم شد ساعت ۹ شد صدای جیغ میومد تن وبدنم می لرزید

رفتم رو تخت دراز کشیدم در دام شدیدشده بود شکمم سفت میشد وول میکرد خیلی ناجوربوددردام معاینه کرد شدم ۵ سانتی خوب پیشرفت میکردم تااینکه دکترم اومد شد ۷ سانت دکتر میگفت زوربزن منم باتمام قدرت زورمیزدم دکترمیگفت زوربزن سربچه رومیبینم منم التماس میکردم میگفتم تروخدا بگو موداره یانه  دکتر وماما ریسه میرفتن ازین حرفم خلاصه شدم ۸ سانتی منوبرد اتاق زایمان واییی یکی دقیقا روبروم بود داشت زایمان میکرد همه چیودیدم و خیلی ترسیدم رفتم رو تخت زایمان فقط زورمیزدم خیس عرق بودم سردمم بود دکتر فقط میگفت زوربزن 

منم زور میزدم یهو یه چیز سرخورداومد بیرون و کبود بود بچم چون مدفوع کرده بود ونفسش سخت میومد بهش اکسیژن وصل کردن ومن تموم دردام یهوتموم شد بدون امپول واین چیزا زایمان کردم پسرم ۹۸/۹/۱۸ساعت ۱۲ و۳۰ دنیااومد 

هرچقدرسخت بود ولی به اون لحظه ای ک صدای گریه میشنوی می ارزید انشالله  اون لحظه روبرای تمومه منتظراارزو میکنم 

اززایمانم راضی بودم ولی بعدش نمیتونستم بشینم حتی نمیتونستم تکون بخورم اینقدرکه بخیه هام اذیت میکرد

انفولانزاهم ک داشتم مدام تب و لرز هیچی نمیتونستم بخورم بالامیاوردم و سرفه شدید که نمیزاشت بخیه هام خوب شن تابیست روزنمیشدبشینم بعدش هم همورویید وامونده تا سه ماه درگیرش بودم 

ببخشیداگه طولانی شد

 

اینم بگم شوهرم رفته بود پیش مامانم عکس پسرمونشون داده بودگفته بود این کیه مامانمم گفته بود چرا لباس بچه ماتنشه و شوهرم گفته بود خب نوه دیگه مامانم طفلی شوکه شده بودغش کرده بود 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2738
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

چجوری برم ؟

ترمهه | 5 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز