ی سری بهش گفتم بریم شهر بازی هی میگفت میریم میریم
آخر ی روز گفت آماده شو بریم گفتم باشه داشتم آماده میشدم با خوشحالی ب داداشش گفت تو ام آماده شو بریم شهر بازی
انگار آب یخ ریخته باشن روم حالم گرفته شد
رفتیم اصلا بهم خوش نگذشت بهشم گفتم
بعد گفت نکنه بخاطر اینکه داداشمو آوردم
گفت اگه میگفتی ناراحت میشی نمیاوردمش