روز چهارشنبه ۲۲ بهمن ماه رفتم بیمارستان برای اناستی چون دکترمم نبود، دیابت بارداری گرفته بودم باید چک میشدم هرهفته بعد ۲۰ دقیقه دوباره اناستی گرفت چون حرکتش کم بود! که دومی خوب شد یکم فشارم بالا بود در حالی که همیشه نرمال بود! گفت برو دفع پروتئین بده که خوب بود گفت برو بخواب دکتر شیفت بیاد معاینت کنه! منو میگی یکم استرس گرفتم😅 معاینه لگنی و تحریکی باهم شدم حتی سر بچه رو هم تکون داد یه فینگر هم باز شده بودم! ولی واقعا عالی انجام داد تا اومدم بگم درددد داره تموم شد دکتر خوش برخوردی بود گفت اذیتم تموم شد پاشو😌😂 اومدم بیرون همسرمم استرس داشت انگار اون میخواست بجای من زایمان کنه😂
خلاصه دکتر خودم گفته بود باید قبل ۳۸ هفته زایمان کنی اگر طبیعیمیخوایی چون هم وزن بچه بالا بود هم ریسک زایمانم بالا میرفت و اینکه دیابت داشتم، اما اصرار داشتم روی زایمان طبیعی انگار میدونستم میتونم از پسش بربیام💪 چون از ۲۰ هفته کلاس ورزش بارداری و کلاس تئوری زایمان طبیعی از ۰ تا ۱۰۰ رو شرکت کرده بودم و آمادگی داشتم، دکتر گفت احتمال در رفتگی دست نوزاد هست فقط نظریه بود و گفت تا معاینه لگن نشی هیچی مشخص نمیشه! خلاصه دکتر بیمارستان هم نظر دکتر خودم بود و گفت باید تا قبل ۳۸ زایمان کنی و من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم وارد ۳۸ شده بودم، این اطمینان رو داد که میتونم و همه چیز اوکیه منم خوشحال💪😍 گفت برو تا جمعه زایمان میکنی درداتم شروع میشه چون معاینه تحریکی انجام داد گفت ممکنه لکه بینی هم داشته باشی.
اومدم خونه کارامو کردم لباسای پسرمو شستم ساکمم نبسته بودم هنوز😂 کم کم شروع کردم به بستن دیگه خسته شدم گفتم ادامش باشه فردا
فردا صبح دردای پراکنده داشتم خیلی کم انسولین زدم صبحانه خوردم و یکم کارای دیروز رو انجام داد و شب به همسرم گفتم بریم پیاده روی ۴۰ دقیقه پیاده روی شروع کردم و دردام کم کم داشت شروع میشد اومدم خونه شام خوردم و اومدم بخوابم دیدم نمیتونم! انگار میگرفت ول میکرد اما منظم نبود تایم گرفتم ۳ و نیم نصفه شباز درد داشتم ورزش میکردم همسر هم خوااااب😐😂 گفت بیدارم کن اما بذار بخوابه که فردا خواب نداره😂 همزمان با ماما همراهمم در ارتباط بودم گفت تایم بگیر دردات رسید به ۳ الی ۴ دقیقهبرو بیمارستان بهم زنگ بزن، منتظر دردام شدم و بیدار بودم تا صبح که همسرم بیدار شد دردام شدید شده بود و خوابم نمیبرد اصلا نه میتونستم بخوابم نه بشینم تا دردم شروعمیشد راه میرفتم تند تند یا آب داغ میگرفتم روی کمرم
دیگه صبحانه کاچی خوردم که انرژی داشته باشم و نزدیک ظهر خیلی داشت شدید میشد و دردام رسیده بود به۲ دقیقه یکبار 😂 اما گفتم بذار صبر کنم چون کیسه آبم سالم بود و ماما تاکید داشت اگر خطری تهدیدتون نمیکرد توی خونه فاز نفهته رو بگذرونید خلاصه ناهار رو یه چیز سبک خوردم و راهی بیمارستان شدم، گفتم درد دارم گفت بهت نمیخوره😐 گفتم به روی خودم نمیارم! گفت بخواب معاینت کنم وقتی معاینه کرد با تعجب به همکارش گفت فلانی این ۵ سانته😧 گفتم از دیشب درد داشتم!! گفت سری برو کارای بستریت رو بکن بیا خلاصه رفتیم انجام دادیم انقدر درد شدید داشت میشد که توی اسانسور بیمارستان یهلحظه وایسادم در باز شد نمیتونستم پیاده بشم به مامانم گفتم کمرمو فقط ماساژ بده🥺 تا اروم شد تند تند رفتم انجام دادم و رفتم بستری شدم و اناستی گرفت و صدای قلبکوچولوشو برای اخرین بار گوش دادم و سرم زد باز معاینه کرد گفت ۷ سانتی😅 از ساعت ۴ عصر که بستری شدم تند تند فاز فعالم داشت میگذشت که ماماهمراهم توی ۷ سانت اومد پیشم گفت ماشاالله خوب داری پیش میذی پاشو یکم ورزش کنیم خلاصه ورزش کردیم و درد امانمو بریده بود میگفتم فقط بذارید بخوابم گفت نه موهای پسرت پیداس بیا روی تخت زایمان و شروع کن به زور زدن تا اینکه ساعت ۶ و ربع عصر پسرم بدنیا اومد بهترررررین حس دنیا بود (انشاءالله قسمت همهی منتظرا🥺❤️) بدن داغش روی بدن من مثل مسکن بود همهی دردام یباره صفر شدن که به ماما گفتم من هیچ دردی ندارم!! گفت خب همینه میخوایی درد داشته باشی! 😂 ولی واقعا لحظه خروج بچه حس میکردم استخونام دارن میشکنن از شدت درد که گفتم من دارم میمیرم ماما گفت نه زندهای داره بچت بدنیا میاد😅
بعدشم که جفت و بخیه متاسفانه خیلی بخیه خوردم.. یک ساعت تمام داشت بخیه میزد🥺 اذیت شدم چون وسطش خونریزی کردم و دوباره بیحسی زدن و ادامهی بخیه…🥴 ولی گذشت هرچیبود و راضی بودم از زایمانم بلاخره هر زایمانی سختی خودشو داره ولی بعدش که میتونستم کارامو بکنم و بچمو شیر بدم میارزید به همهی درداش و سختیاش🥰 خداروشکر❤️
امیدوارم لذت برده باشین