من یه کراش داشتم، فامیل دور بود، از بچگی خوشم میومد ازش
دو تا خواهر داشت خیلی با من خوب بودن
یه بار دانشجویی رفتم کربلا، وقتی اومدم دو تا خواهر اومدن خونمون برام کادو آوردن...یه مدت بعد خودشونم رفتن کربلا. بعد این مادر من اینقدر سادس به من نگف تو هم پاشو برو خونشون😑 منم از مامانم ساده تر😑اصلا سیاست و زرنگی نداریم، یا مثلا مامانم باهاشون رفت و آمد نمیکنه
یه بار تو یه مجلسی مامانش منو نشوند کنارش خیلی تحویلم گرفت
خلاصه معلوم بود که از من خوششون میاد
اما راستش من چادری بودم، سه چهار سال پیش چادرمو برداشتم، از اون موقع به بعد دیگه تحویلم نگرفتن...لابد پیش خودشون میگن دختره دمدمی مزاجه بدرد نمیخوره☹
بعد از مدتها چند شب پیش تو عروسی داشتم با یکی از فامیلا احوال پرسی میکردم، پسره اومد کنارم گفت سلام خانم دکتر، خوبی و... همین😢🥲
تورو خدا اگه میخواید سرزنشم کنین هیچی نگین، خودم به اندازه کافی ناراحتم