طولانیه حال داشتید بخونید
یه خانومی چند وقت پیش تاپیک زده بود بدترین صحنه ای که دیده بود مشاوره طلاق بود خودم درگیرش هستم میدونم چقدر بده ولی من بدترین صحنه ای که دیدم دو سه سال پیش زمستون دوستم عاشق یه پسری بود اومد خواستگاری و نامزد شدن ولی یه دفعه یه روز پسره جلو مامانش اینا گفت چاقی نمیخوامت آبروم میره هرجا باهات میرم انگشتر رو ازش گرفت بعد چند سال آشنایی ول کرد رفت حالمون گرفته بود با دوستم رفتیم بام محک از اون بالا شهر رو نگاه کنیم چایی بخوریم حالمون بهتر شه
تو سربالایی یه دفعه یه ماشین پیچید جلمون جلو بیمارستان محک (مخصوص بچه هایی که سرطان دارن) زد رو ترمز یه زن و شوهر از ماشین پیاده شدن حرکاتشون خیلی خیلی سریع و تند بود آقاهه راننده بود بدو رفت در عقب رو باز کرد یه پسر حدودا هشت نه ساله رو بغل کرد بچه یا خواب بود یا بیهوش نمیدونم یه کاپشن آبی شلوار جین و یه کتونی قرمز تنش بود که یه لنگه کتونیش نصفه از پاش درومده بود آقاهه فقط یه ثانیه به زنش نگاه کرد زنش سرش رو داد پایین آقا با بچه بدو رفت تو بیمارستان خانومه نشست پشت فرمون ماشین رو پارک کنه من مرگ عزیز داشتم دیدم مادرهایی که بالاسر بچه شون ضجه میزنن من تصادف و مرگ آدما رو دیدم ولی این بدترین صحنه عمرم بود چون زن و شوهر هول نبودن گریه نمیکردن کارهاشون هماهنگ بود اصلا احتیاج به حرف زدن نداشتن این یعنی بارها براشون پیش اومده بوده یعنی کار همیشه شون بوده یعنی مدام این صحنه براشون اتفاق افناده بوده همیشه تو فکر اون بچه ام و پدر مادرش کاش حوب شده باشه الان کجان در چه حالین
ما غصه خودمون یادمون رفت نشستیم اون بالا بدون اینکه با هم حرف بزنیم گریه کردیم و برگشتیم برگشتنه ماشینشون هنوز پارک بود انقدر غصه اونا بزرگ بود دوستم اصلا یادش رفت چه بلایی سرش اومده دیگه هیچوقت به نامزدش فکر نکرد ولی من هنوز کتونی های پسره جلو صورت مامانش که سرش رو داد پایین و نشست پشت ماشین هیچوقت یادم نمیره جقدر یه انفاق بد باید تکرار بشه که آدم انقدر خونسرد بشه بمیرم برا اون زن