2733
2739
عنوان

دیشب زن همسایمونو دیدم ....

| مشاهده متن کامل بحث + 2413 بازدید | 63 پست
نمیخوام‌ناراحت بشی اما یه لحظه ازت ترسیدم ک برا فوت پدرومادرت میگی خوشحالم ک دیگه نیستن .

نمونه کارهایی که خونوادم با من کردن: من قبل ازدواج دست مادرم رو میبوسیدم صورتشو میبوسیدم جلوی دیگران این کارو میکردم همه میگفتن چقدر مادرتو دوست داری. ولی مادرم این شکلی بود همیشه.😐. چند بار سردرد کرد واسش دعا میخوندم دست به سرش میکشیدم کتاب دعا باز میکردم واسش دعا میکردم سردردش خوب بشه واقعا هم خوب میشد نسبت به همکلاسیا و دخترای فامیل من حرف گوش کن تر و همیشه تو خونه کنار مادرم بودم فقط با مادرم همه جا میرفتم. دخترداییام رفیق باز  بودن و حجابشونم زیاد رعایت نمیکردن ولی من بخاطر خونوادم سربه زیر و لباسهای بلند و گشاد میپوشیدم اما خونوادم فقط پسرشونو دوست داشت چند بار ناراحت شدم بخاطر تبعیض و مادرم کفت همون جوری که مادر بزرگ نفرین کرد و خاله تو شهر غریب تک وتنهاست تو رو نفرین میکنم بری راه دور. شوهرم رو خودشون انتخاب کردن با فامیل مادرم ازدواج کردم هیچی‌نگفتم ولی دوست داشتم بخاطر بیتوجهی های خونوادم‌ زود ازدواج کنم و برم از اون خونه.  بعد ازدواج مادرم بخاطر رسم و رسومات که چرا خونواده شوهرت این کارو نکردن اون کارو نکردن اعصابمو داغون کردن وقتی برادرم ازدواج کرد جلوی چشم من کادوهایی میخرید میکفت ببین من چه کاری واسه عروسم میکنم اون مادرشوهر بی عقلت هیچکاری نکرد. با خونواده شوهرم اصلا رفت وامد نداشتن اصلا زنگ نمیزدن ولی با عروس و خونواده عروسشون جفت و جوربودن جلوی اونا خیلی منظم و با اخلاق بودن  ولی جلوی خونواده شوهرم اخموو عصبی . خونواده شوهرم بهم متلک میگفتن به مادرم میگفتم میگفت ایراد نداره حرف نزن بعد داییام و خاله هام درمورد عروسش بد گفتن عصبانی شد یه مدت ارتباطش رو قطع کرد. من با مادر شوهرم میرفتم مسجد دوستای مادر شوهرم میگفتن مادرت چطوری دلش اومد تو رو بفرسته راه دور من هیچوقت دخترمو راه دور نمیفرستم. وقتی میرفتم خونه مادر شوهرم همه حتی فامیلای دورشونم ناراحتم میکردن پدر شوهرم الان فوت شده قبل فوت چند بار بهم گفت خونوادت دوستت ندارن . میخندیدن و مسخره ام میکردن؟ این ادم نباید اون دنیا تقاص پس بده؟ پدرو مادرم که منو مضحکه این و اون کردن نباید عذاب ببینن؟ چرا من باید حرف بشنوم؟ مگه من چیکار کردم که اینا این کارارو با من کردن؟ پدر شوهرم فوت شدمادر شوهرم کفت تو دعا کردی شوهرم مرد؟ در عوض مادر جاریم با مادر شوهرم دعوا میکنه که وظیفه تونه به دخترم برسین بهش چیزی بگین میکشمتون. جاریم راحت از خونواده شوهرم سواستفاده میکنه چون دلش قرصه خونوادش پشتشن . برادر شوهرم چند بار با خونوادش دعوا کرد که حق نداری به زنم توهین کنین با اینکه برادر شوهرم هم مثل شوهرم سنتی ازدواج کرد. خونواده جاریم خیلی سنتی ترن جوری که ماهواره ندارن. برادر شوهرم از شوهرم نماز خونتره و مسجد میره روزه میگیره خانمش هم محجبه هست برادر شوهرم هم از ایناست که سرش پایینه شبیه بسیجیا. جالبه خونواده من تا وقتی منو داداشم مجرد بودیم خیلی مذهبی بودن ولی بعدش که پسرشون با یه دختر که خودش انتخاب کرده و زمین تا اسمون با ما فرق داره عوض شدن چندتا از فامیلامون به پدرو مادرم گفته بودن شما عوض شدین حتی بهشون گفتن شما چرااین وصلت رو قبول کردین مخصوصا عموم اینا خیلی مذهبی ترن هزار تا حرف گفتن بهشون مادرم عصبی شد قهر کرد. حالا یه بارم رفته بودیم مشهد من از پشت موهام معلوم بود خودم نمیدونستم یه اقایی بهم گفت موهاتو بکن تو من خجالت کشیدم ولی مادرم روشو برگردوند رفت کمکم نکرد بزور خودم موهامو کردم تو یا یکبار یادمه رفتم عروسی فامیل شوهرم مادرو خالم نشینن یه جای دیگه من معذب بودم منم رفتم کنارشون دو دقیقه نشد رفتن منم تنها بودم. قبل ازدواجم همین شکلی بود منو تو مشکلات تنها میزاشت .مادرم شاغل بود هیچوقت خونه نبود منم صبح که بیدار میشدم میترسیدم چون خونمون روستا بود همیشه سوسک و حشره های ترسناک خونمون بود به همسایه هامون میگفتم بیان. خودم خجالت میکشیدم چون همسایه وظیفه ای در قبال من نداشت. یه بارم حالم بد شد بالا اوردم زنگ زدم دختر داییم اومد کمکم کرد بهش گفتم ببخشید که بهت زنگ زدم . کل محل درمورد ما حرف میزدن که مادرش دختر بچه رو تنها میزاره میره سرکار بچه بیچاره هزار جور بلا سرش اومده چندین بار از پله هامون افتادم حالا یه چیز وحشتناکتر من چندین بار رابطه پدرو مادرمو دیدم. چندین بار لخت دیدمشون خیلی روحیه ام داغون شد حتی پدرم‌جلوی من به سینه های مادرم دست میزد قه قه  میخندیدیا دست مادرم رو میگفت میزاشت اونجاش . جلوی بچم هم چند بار دیدم اینکارارو بخاطر همین ارتباطم رو قطع کردم فقط تلفنی حرف میزدیم. بچم یه مدت به سینه های مادرم دست میزد اونجاش بزرگ میشد از کاربرای اینجا کمک خواستم و ماجرا رو تعریف کردم گفتن مقصر پدرو مادرته جلوی بچه رعایت نمیکنن.  هیچوقت کنارشون آرامش نداشتم الان به اندازه سر سوزن دلم براشون تنگ نشده چند بار تو بچگی با دسته جارو کتکم زد که چرا میری خونه دوستت . یکبار از دانشگاه دیر اومدم با من قهر کرد گفتم داشتم جزوه مینوشتم دیر شد بامن حرف نمیزد کلا هیچوقت باهم وقت میگذروندیم همیشه تنها بودم. ۲۰ سالم بود دوست خیالی داشتم باهاش حرف میزدم الان هروقت تنهام باخودم حرف میزنم‌. اعتماد به نفس ندارم همیشه هرکاری میکنم خودمو قضاوت میکنم میگم مجبور بودی اونجا حرف میزدی ابروت رفت همیشه سوتی میدم به همه حسودیم میشه کمبود دارم. همه منو خل و چل میدونن ولی من تنها کاری که بلدم از ادمها دوری میکنم 

خب منم همینو میگم تا زمانی که بودن منو ناراحت میکردن اعصابم داغون بود همیشه شوهرم منو میبرد دکتر سِر ...

نه من منظورم این نبود منظورم واضح بود 

کلا فکر نکن به این موضوعات سپس ببخش، سپس رها شو 

عکس خودمه ، دوست و فامیل عزیز نظرشما مهم برای خودتون،خونوادتون و آرزوهاتون صلوات جدیدی ختم کنید 😅 --- هنوز چشمم به اون خونه س

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687