ده روز پیش که اونجا بودم.گفت دختر خواهرم مدرسش رو به روی خونه شماس.
دوساعت زودتر تعطیل میشه.تو اون دوساعت میره مغازه باباش..بهش گفتم برو خونه نیکتا اون دوساعت.منم گفتم اره بیاد.حالا زنگ میزنم میگم.
منم اصلا یادم رفت زنگ بزنم
بعدش کلا زانو درد داره مادرشوهرم.شوهرم بردش دکتر اینا من خبر نگرفتم.
بعد بابای مادرشوهرم گلاب به روتون اسهال گرفت بیمارستان بستری کردن.منم گفتم حالا اسهاله دیگه زنگ نزدم😪
بعد یهو امروز فوت کرد..من زنگ زدم مادرشوهرم.انگار باد داشت ناراحت بود😦
حق داشت؟😪